گنجور

غزل شمارهٔ ۴۵۰۲

غنچه مستور از نقاب برآمد
گل ز پریخانه حجاب برآمد
برخوری از عمر کز نظاره رویت
عمرسبکسیراز شتاب برآمد
از غم روی که آه سردسحرگاه
از جگرگرم آفتاب برآمد
رشته امید تا ز خلق گسستم
رشته جانم ز پیچ وتاب برآمد
دامن الفت ز چنگ خلق کشیدم
کبک من از پنجه عقاب برآمد
شکوه ز دوران کنم دگربه چه امید
خون به قدح ریختم شراب برآمد
قطره بسیار زد سرشک ندامت
تا دل غافل مرا از خواب برآمد
از لب خودبرنداشت مهر خموشی
آبله سیراب از سیراب برآمد
دامن شب را ز کف چو صبح ندادم
تا ز گریبانم آفتاب برآمد
آه که از چله خانه صدف آخر
گوهر من پوچ چون حباب برآمد
از صدف تربیت نداشت امیدی
قطره من گوهراز سحاب برآمد
از تری روزگار تیره نگشتیم
اخگر ما زنده دل ز آب برآمد
گرچه نهفتم ز خلق سوختگی را
گردجهان بوی این کباب برآمد
چون به عتابش امیدوارنباشم
خون به دلم کرد مشک ناب برآمد
شد می گلرنگ اشک تلخ ندامت
گل به بغل ریختم گلاب برآمد
گرد علایق کجا و سینه صائب
سیل تهیدست ازین خراب برآمد

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غنچه مستور از نقاب برآمد
گل ز پریخانه حجاب برآمد
هوش مصنوعی: غنچه‌ای که پنهان بود، از زیر پوشش خود بیرون آمد و گل نیز از اتاقی که حجاب داشت، نمایان شد.
برخوری از عمر کز نظاره رویت
عمرسبکسیراز شتاب برآمد
هوش مصنوعی: زیرا که به خاطر دیدن روی تو، زندگی به سرعت از دست می‌رود.
از غم روی که آه سردسحرگاه
از جگرگرم آفتاب برآمد
هوش مصنوعی: از درد و اندوه چهره محبوب، در بامداد سرد، آتش دل من به صورت صدای آهی بلند شد که به مانند گرمای آفتاب است.
رشته امید تا ز خلق گسستم
رشته جانم ز پیچ وتاب برآمد
هوش مصنوعی: وقتی به خاطر ناامیدی از مردم دست کشیدم، احساس کردم که جانم از پیچیدگی‌ها و مشکلات رهایی یافته است.
دامن الفت ز چنگ خلق کشیدم
کبک من از پنجه عقاب برآمد
هوش مصنوعی: من از دست مردم دوری جستم و به خاطر دوستی و محبت، خود را از مشکلات نجات دادم؛ مانند کبکی که با مهارت از چنگال عقابی فرار کرده است.
شکوه ز دوران کنم دگربه چه امید
خون به قدح ریختم شراب برآمد
هوش مصنوعی: به زمانه شکایت می‌کنم و نمی‌دانم به چه چیزی امید داشته باشم. خون خود را در جام ریختم و شراب به وجود آمده است.
قطره بسیار زد سرشک ندامت
تا دل غافل مرا از خواب برآمد
هوش مصنوعی: قطره‌ای اشک ندامت به شدت بر چهره‌ام افتاد و این باعث شد که قلب غافل من از خواب بیدار شود.
از لب خودبرنداشت مهر خموشی
آبله سیراب از سیراب برآمد
هوش مصنوعی: از لب خود سخنی نگفت و با سکوتی دلنشین، محبت را به مخاطب منتقل کرد. مانند آبی که از سرچشمه‌ای زلال و پر برکت می‌جوشد و از آنجا به سوی دیگران سرازیر می‌شود.
دامن شب را ز کف چو صبح ندادم
تا ز گریبانم آفتاب برآمد
هوش مصنوعی: من شب را رها نکردم تا صبح بیفتد، تا اینکه آفتاب از درون وجودم برآمد.
آه که از چله خانه صدف آخر
گوهر من پوچ چون حباب برآمد
هوش مصنوعی: اوضاع زندگی‌ام به گونه‌ای شده که از عمق خویشتن، به رغم تلاش‌های بسیار، چیزی ارزشمند و حقیقی به دست نیاورده‌ام و به سرعت مانند حبابی ناپدید شدم.
از صدف تربیت نداشت امیدی
قطره من گوهراز سحاب برآمد
هوش مصنوعی: من از صدف تربیت چیزی نداشتم و به قطره امید نداشتم، اما چون گوهری از باران برآمدم.
از تری روزگار تیره نگشتیم
اخگر ما زنده دل ز آب برآمد
هوش مصنوعی: در روزهای سخت و تاریک زندگی، ما ناامید نشدیم، زیرا دل‌های زنده ما مانند جرقه‌ای است که از آب برمی‌خیزد.
گرچه نهفتم ز خلق سوختگی را
گردجهان بوی این کباب برآمد
هوش مصنوعی: هرچند سوختگی‌ام را از چشم مردم پنهان کرده‌ام، اما بوی کبابی که برمی‌خیزد، در سراسر جهان پراکنده شده است.
چون به عتابش امیدوارنباشم
خون به دلم کرد مشک ناب برآمد
هوش مصنوعی: زمانی که دیگر امیدی به عتاب و سرزنش او نداشته باشم، به خاطر او در دلم خون است و مشک خالصی از دل برمی‌آید.
شد می گلرنگ اشک تلخ ندامت
گل به بغل ریختم گلاب برآمد
هوش مصنوعی: به خاطر اشتباهاتم و ندامت از گذشته، اشک‌های تلخ‌ام مانند گل رنگین شده و در کنار آن با گلاب، به زندگی‌ام زیبایی بخشیدم.
گرد علایق کجا و سینه صائب
سیل تهیدست ازین خراب برآمد
هوش مصنوعی: محبت‌ها و وابستگی‌ها کجا و دل سست و خالی صائب، که از این ویرانه به راهی جدید و پر از امید گام برمی‌دارد.