غزل شمارهٔ ۴۴۸۸
نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد
چگونه این می بیرنگ رنگ جام نگیرد
چه گردها که ز معموره وجود برآید
اگر حجاب ترا دامن خرام نگیرد
سلام ما چه که از حسن بی مثال به جایی
رسیده است کز آیینه هم سلام نگیرد
به زیر گرد خط آن زلف رفته رفته نهان شد
که خون صید محال است چشم دام نگیرد
چنان ز لعل تو سیراب شد زمین جگرها
که هیچ تشنه جگر از عقیق نام نگیرد
سراب باد محیطی که تشنه ای ننوازد
شکسته باد سبویی که دست جام نگیرد
چو سایه محمل لیلی نهد سراز پی مجنون
شکوه حسن اگر ناقه را زمام نگیرد
عبث به دیده حسرت مبین به عمر سبک رو
که پیش آب روان را کسی به دام نگیرد
تو تا به خویش نپیچی نفس شمرده نگردد
تو تا چو بحر نجوشی سخن قوام نگیرد
چنین که در دهن تیغ می رود خط مشکین
عجب که کشور حسن ترا تمام نگیرد
مکش به وعده ز دامان یار دست چو صائب
که هر که پخته بود کار خویش خام نگیرد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نگه ز چشم تو چون چنان نشأه مدام نگیرد
چگونه این می بیرنگ رنگ جام نگیرد
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیت چشمان تو، که همواره حالتی خاص و نشاطآور دارد، چگونه ممکن است این می بیرنگ، که به خودی خود زندگیبخش نیست، رنگ و بویی از جامی که در دست داریم بگیرد؟
چه گردها که ز معموره وجود برآید
اگر حجاب ترا دامن خرام نگیرد
هوش مصنوعی: اگر حجاب تو دامن نگیرد، چه زیباییها و شگفتیهایی از دنیای وجود میتواند نمایان شود.
سلام ما چه که از حسن بی مثال به جایی
رسیده است کز آیینه هم سلام نگیرد
هوش مصنوعی: سلام ما چه ارزشی دارد وقتی که زیبایی بینظیر او به جایی رسیده که حتی آیینه هم از او سلام نمیگیرد؟
به زیر گرد خط آن زلف رفته رفته نهان شد
که خون صید محال است چشم دام نگیرد
هوش مصنوعی: زیر خط نازک زلف او به تدریج همه چیز پنهان شد، زیرا خون شکار هرگز دام را به دام نمیاندازد.
چنان ز لعل تو سیراب شد زمین جگرها
که هیچ تشنه جگر از عقیق نام نگیرد
هوش مصنوعی: زمین به قدری از زیبایی و درخشش لعل تو سیراب شده که دیگر هیچ تشنهای دربارهی عقیق سخن نمیگوید.
سراب باد محیطی که تشنه ای ننوازد
شکسته باد سبویی که دست جام نگیرد
هوش مصنوعی: در جایی که تشنهای وجود ندارد، هیچ چیزی نمیتواند آرامشبخش باشد و اگر دست به جام یا ظرف نرسانی، آن ظاهراً زیبا و دستنیافتنی، بیفایده میشود.
چو سایه محمل لیلی نهد سراز پی مجنون
شکوه حسن اگر ناقه را زمام نگیرد
هوش مصنوعی: وقتی که سایهی محمل لیلی بر زمین میافتد، مجنون در پی او میرود، ولی اگر شترش به درستی هدایت نشود، زیبایی او را نمیتواند نشان دهد.
عبث به دیده حسرت مبین به عمر سبک رو
که پیش آب روان را کسی به دام نگیرد
هوش مصنوعی: به بیهوده به عمر کوتاه خود حسرت نخور، چرا که هیچکس نمیتواند آب روان را در دام بگیرد.
تو تا به خویش نپیچی نفس شمرده نگردد
تو تا چو بحر نجوشی سخن قوام نگیرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خودت توجه نکنید و دروننگری نداشته باشید، نفس شما به آرامش نخواهد رسید. و اگر همچون دریا جوشان نباشی، سخن و بیان شما به ثبات نخواهد رسید.
چنین که در دهن تیغ می رود خط مشکین
عجب که کشور حسن ترا تمام نگیرد
هوش مصنوعی: تیغ درون دهنش خطی زیبا و مشکی دارد. چه شگفتانگیز است که تمام زیباییهای دنیا نمیتوانند کشور حسن تو را کامل درک کنند.
مکش به وعده ز دامان یار دست چو صائب
که هر که پخته بود کار خویش خام نگیرد
هوش مصنوعی: به دامان یار امید ندوید، زیرا مانند صائب، هر کس که در کار خود به بلوغ و پختگی رسیده باشد، نباید به وعدهها و وعدههای توخالی دلخوش کند.