گنجور

غزل شمارهٔ ۴۴۵۱

فارغ بود از افسر زرین سر خورشید
کز شعشعه خویش بود افسر خورشید
از وصل تسلی نشود عاشق صادق
خمیازه صبح است گل ساغر خورشید
بی سکه شود در همه روی زمین خرج
از بس که تمام است عیار زر خورشید
خورشید جهانتاب شود با تو برابر
در خوبی اگر ماه شود همسر خورشید
تا شد دل ما درین باغ چو شبنم
پرواز نمودیم به بال وپر خورشید
در سوختگی چون ندهم تن که برآمد
از توده خاکستر شب اخگر خورشید
روشن گهران را بود از خون جگر رزق
هست از شفق خویش می احمر خورشید
هر کس که کند صاف به آفاق دل خویش
چون صبح نهد لب به لب ساغر خورشید
شد گرچه سیه آینه ما چودل شب
خود را نرساندیم به روشنگر خورشید
افسوس که چون شبنم گل آب ندادیم
چشمی ز تماشای رخ عنبر خورشید
تا بسته ام از خاک نهادی به زمین نقش
چون سایه کنم سیر به بال وپر خورشید
صائب نشد از خوردن خون غمزه او سیر
سیراب ز شبنم نشود خنجر خورشید

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فارغ بود از افسر زرین سر خورشید
کز شعشعه خویش بود افسر خورشید
هوش مصنوعی: افسر زرین که به نوعی نشان‌دهنده‌ی مقام و اعتبار است، برای خورشید بی‌اهمیت است. زیرا خورشید خود به تنهایی با نور و درخشندگی‌اش، مقام و زیبایی خاصی دارد و نیازی به زینت اضافی ندارد. به عبارت دیگر، خورشید با نورش، خود را می‌درخشد و از زینت بیرونی بی‌نیاز است.
از وصل تسلی نشود عاشق صادق
خمیازه صبح است گل ساغر خورشید
هوش مصنوعی: عاشق واقعی از پیوند و نزدیکی به معشوق آرامش نمی‌گیرد، مانند صبح زود که گل، خمار و خواب‌آلود است و در انتظار خورشید است.
بی سکه شود در همه روی زمین خرج
از بس که تمام است عیار زر خورشید
هوش مصنوعی: اگر در سراسر زمین طلا نباشد، آن وقت همه چیز بی‌ارزش می‌شود، زیرا به اندازه کافی از ارزش واقعی وجود ندارد.
خورشید جهانتاب شود با تو برابر
در خوبی اگر ماه شود همسر خورشید
هوش مصنوعی: اگر تو در ویژگی‌های خوب و نیکو برابر با خورشید درخشان باشی، حتی اگر ماه با خورشید ازدواج کند، باز هم نور و درخشندگی تو فراتر خواهد بود.
تا شد دل ما درین باغ چو شبنم
پرواز نمودیم به بال وپر خورشید
هوش مصنوعی: وقتی دل ما در این باغ شاداب شد، مانند شبنم به پر و بال آفتاب پرواز کردیم.
در سوختگی چون ندهم تن که برآمد
از توده خاکستر شب اخگر خورشید
هوش مصنوعی: در این شعر اشاره به این است که اگر دچار سوختگی شوم و نتوانم خود را تسلیم کنم، پس از اینکه شب به پایان می‌رسد و خورشید طلوع می‌کند، از خرده‌های خاکستر دوباره برمی‌خیزم و زنده می‌شوم. به نوعی، نوید دوباره‌سازی و احیا پس از سختی‌ها و مشکلات را بیان می‌کند.
روشن گهران را بود از خون جگر رزق
هست از شفق خویش می احمر خورشید
هوش مصنوعی: درخشش گوهرها به دلیل خون دل و کوشش‌های زیاد است و رنگ سرخ شراب از نور آفتاب به ارث می‌رسد.
هر کس که کند صاف به آفاق دل خویش
چون صبح نهد لب به لب ساغر خورشید
هوش مصنوعی: هر فردی که دلش را صاف و پاک کند، مانند صبح که خورشید را در ساغر خود به تصویر می‌کشد، خواسته‌هایش را به وضوح می‌بیند و تجربه می‌کند.
شد گرچه سیه آینه ما چودل شب
خود را نرساندیم به روشنگر خورشید
هوش مصنوعی: اگرچه آینه ما تیره است و به شب شباهت دارد، اما نتوانستیم دل خود را به نور خورشید برسانیم.
افسوس که چون شبنم گل آب ندادیم
چشمی ز تماشای رخ عنبر خورشید
هوش مصنوعی: متاسفانه ما همچون شبنمی که بر گل نشسته، نتوانستیم به کسی محبت کنیم و به تماشای زیبایی‌های زندگی نپرداختیم.
تا بسته ام از خاک نهادی به زمین نقش
چون سایه کنم سیر به بال وپر خورشید
هوش مصنوعی: من از خاک موجودی ساخته‌ام و به زمین شکل و جلوه‌ای داده‌ام. مانند سایه، در سفر زندگی‌ام به سمت نور و روشنایی خورشید حرکت می‌کنم.
صائب نشد از خوردن خون غمزه او سیر
سیراب ز شبنم نشود خنجر خورشید
هوش مصنوعی: دلی که به عشق معشوق دچار است، هرگز از درد و رنج آن سیر نخواهد شد. حتی نور و زیبایی نیز نمی‌تواند به تنهایی تسکین‌دهنده این زخم باشد.