غزل شمارهٔ ۴۴۲۹
حرفی که ازان لعل گهربار برآید
رازی است که از مخزن اسرار برآید
تا حشر محال است که از سینه کند یاد
هر دل که به دریوزه دیدار برآید
گل بر در زندان زند از شرم زلیخا
چون یوسف ما بر سر بازار برآید
در خلوت آیینه رخسار تو از لطف
طوطی به گرانجانی زنگار برآید
بر سیب زنخدان تو چون گرد نشیند
جانها همه با آه به یکبار برآید
از باده لعلی به سرش تاج گذارند
مستی که به میخانه ز دستار برآید
دارد خبر از درد گرفتاری بلبل
با دست تهی هر که به گلزار برآید
افسرده تر از عقل شود معرکه عشق
روزی که مرا دست ودل از کار برآید
گر سوزن عیسی شود این وادی پرخار
از دل چه خیال است مرا خار برآید
دارد به جگر داغ ز محرومی فرهاد
هر لاله که از سینه کهسار برآید
هر جا نبود اهل دلی گوش برآواز
رحم است برآن نغمه که از تار برآید
شیری که به رغبت ندهد دایه به اطفال
خون گردد واز دیده خونبار برآید
فردای قیامت رگ ابری است گهربار
هرآه که از سینه افگار برآید
در سرمه اگر غوطه دهد چرخ جهان را
صائب چه خیال است ز گفتار برآید
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حرفی که ازان لعل گهربار برآید
رازی است که از مخزن اسرار برآید
هوش مصنوعی: هر کلامی که از آن لعل گرانبها بیرون میآید، رازی است که از مرکز اسرار نمایان میشود.
تا حشر محال است که از سینه کند یاد
هر دل که به دریوزه دیدار برآید
هوش مصنوعی: تا روز قیامت ممکن نیست که از دل کسی یاد تو برود. هر دلی که به عشق دیدارت شیدا شود، هرگز فراموش نخواهد کرد.
گل بر در زندان زند از شرم زلیخا
چون یوسف ما بر سر بازار برآید
هوش مصنوعی: گل به درب زندان میآید و از شرم زلیخا مانند یوسف در بازار جلوهگری میکند.
در خلوت آیینه رخسار تو از لطف
طوطی به گرانجانی زنگار برآید
هوش مصنوعی: در تنهایی و سکوت، زمانی که به چهرهی تو نگاه میکنم، زیباییات به اندازهای است که مثل طوطی، رنگهای زیبا و درخشان را به نمایش میگذارد و حتی غبار و زنگار از روی آن کنار میرود.
بر سیب زنخدان تو چون گرد نشیند
جانها همه با آه به یکبار برآید
هوش مصنوعی: وقتی که گردی بر سیبگون تو بنشیند، جانها همه به یکباره با آه و ناله برمیخیزند.
از باده لعلی به سرش تاج گذارند
مستی که به میخانه ز دستار برآید
هوش مصنوعی: از شراب زیبایی چون لعل، بر سر او تاجی میگذارند؛ زیرا مستی که از میخانه میآید، میتواند دستار (عمامه) را بر سر بگذارد و آن را به کنار زند.
دارد خبر از درد گرفتاری بلبل
با دست تهی هر که به گلزار برآید
هوش مصنوعی: هر کسی که به باغ گل سر میزند، خبر از غم و مشکلات بلبل را با خود دارد، حتی اگر چیزی در دست نداشته باشد.
افسرده تر از عقل شود معرکه عشق
روزی که مرا دست ودل از کار برآید
هوش مصنوعی: هرگاه که عشق به من چیره شود و توانایی فکر و تدبیرم را از من بگیرد، بیشتر از همیشه در افسردگی و بیحالی فرورفته و گرفتار میشوم.
گر سوزن عیسی شود این وادی پرخار
از دل چه خیال است مرا خار برآید
هوش مصنوعی: اگر در این سرزمین پر از خار، همچون عیسی معجزهای رخ دهد و سوزنی بیابد، در دل من چه خیالی میتواند باشد؟ من تنها خارهایی از دلم سر برمیآورم.
دارد به جگر داغ ز محرومی فرهاد
هر لاله که از سینه کهسار برآید
هوش مصنوعی: فرهاد، به خاطر حسرت و دلی که سوزان دارد، هر گل لالهای که از دل کوهها بیرون میآید را میبیند و در دلش داغی را حس میکند.
هر جا نبود اهل دلی گوش برآواز
رحم است برآن نغمه که از تار برآید
هوش مصنوعی: هر جا که اهل دل و عارفان حضور ندارند، باید به صدای دل و نغمهای که از تار میآید، توجه کرد و به آن رحم کرد. این اشاره به این دارد که در غیاب انسانهای فرزانه، صداها و نغمات دیگر نیز اهمیت دارند.
شیری که به رغبت ندهد دایه به اطفال
خون گردد واز دیده خونبار برآید
هوش مصنوعی: اگر شیری به خوشحالی و میل خود فرزندانش را به دایه ندهد، او به شدت ناراحت و غمگین میشود و از چشمانش اشک ریخته میشود.
فردای قیامت رگ ابری است گهربار
هرآه که از سینه افگار برآید
هوش مصنوعی: روز قیامت، هر آهی که از دل محبوبان گرفته و غمگین برمیآید، همچون ابرهایی است که مملو از اشک و قطرات گرانبها هستند.
در سرمه اگر غوطه دهد چرخ جهان را
صائب چه خیال است ز گفتار برآید
هوش مصنوعی: اگر چرخ گردون جهان را در سرمه فرو ببرد، صائب چه خیالی از گفتار برخواهد آمد.

صائب