غزل شمارهٔ ۴۴۲۷
خطی که ازان چهره روشن بدر آید
آهی است که سینه خورشید برآید
چشم تو نه خوابی است که تعبیر توان کرد
زلف تو شبی نیست به افسانه سرآید
در کام صدف تلخ کند آب گهر را
حرفی که ازان لعل شکربار برآید
مه کاسه دریوزه کند هاله خود را
خورشید تو چون در دل شب جلوه گر آید
در دور لب لعل تو یاقوت ز معدن
چون لاله جگرسوخته از سنگ برآید
یوسف کندش تکمه پیراهن عصمت
هر قطره اشکی که مرا از جگر آید
در روز جزا سنبل گلزار بهشت است
عمری که به اندیشه زلف تو سرآید
شد آینه از دیدن رخسار تو محروم
تا روی لطیف تو که را در نظر آید
قانع به دو عالم ندهد قطره خود را
دریا چه خیال است به چشم گهر آید
از صحبت نیکان نشود طینت بدنیک
بادام همان تلخ برون از شکر آید
آزادی کونین گرفتاری عشق است
رحم است به پایی که ازین گل بدر آید
در قبضه سعی است کلید در روزی
شیر از کشش طفل ز پستان بدر آید
صائب مشو از همت مردانه تسلی
چون بیضه اگرچرخ ترا زیر پر آید
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خطی که ازان چهره روشن بدر آید
آهی است که سینه خورشید برآید
هوش مصنوعی: خطی که از چهرهی روشن بیرون میآید، نشانهی اندوهی است که از دل خورشید برخاسته است.
چشم تو نه خوابی است که تعبیر توان کرد
زلف تو شبی نیست به افسانه سرآید
هوش مصنوعی: چشمان تو خواب نیستند که بتوان آنها را تعبیر کرد و زلفهایت نیز شبی نیستند که به داستانها ختم شوند.
در کام صدف تلخ کند آب گهر را
حرفی که ازان لعل شکربار برآید
هوش مصنوعی: در درون صدف که تلخ و سخت است، برای ساختن مروارید از آب استفاده میشود، سخنی که از آن برمیآید، میتواند شبیه به لعل شیرینی باشد.
مه کاسه دریوزه کند هاله خود را
خورشید تو چون در دل شب جلوه گر آید
هوش مصنوعی: در دل شب، وقتی که خورشید نور خودش را از پشت ابرها میتاباند، گویی مه در تلاش است تا با زیباییاش خود را به نمایش بگذارد.
در دور لب لعل تو یاقوت ز معدن
چون لاله جگرسوخته از سنگ برآید
هوش مصنوعی: به دور لبهای قرمز و زیبای تو، یاقوتی درخشان مانند لالهای که از دل سنگ بیرون آمده است، میدرخشد.
یوسف کندش تکمه پیراهن عصمت
هر قطره اشکی که مرا از جگر آید
هوش مصنوعی: یوسف پیراهنش را از عفت و پاکی خود میسازد و هر بار که اشکی از دل برخیزد، نشاندهندهی درد و غم من است.
در روز جزا سنبل گلزار بهشت است
عمری که به اندیشه زلف تو سرآید
هوش مصنوعی: در روز قیامت، سنبل گلزار بهشت به شمار میآید، وقتی که عمر فرد به افکار و خیالهای زلف تو سپری شود.
شد آینه از دیدن رخسار تو محروم
تا روی لطیف تو که را در نظر آید
هوش مصنوعی: آینه به خاطر زیبایی چهره تو دیگر نمیتواند کسی را اینگونه ببیند، زیرا روی دلنشین تو باعث شده که هیچکس در نظر نیاید.
قانع به دو عالم ندهد قطره خود را
دریا چه خیال است به چشم گهر آید
هوش مصنوعی: اگر کسی به دو جهان قانع باشد، نمیتواند اصل خود را مانند دریا تصور کند. این تصور که او، همچون مروارید، در چشم دیگران نمایان خواهد شد، خیالی باطل است.
از صحبت نیکان نشود طینت بدنیک
بادام همان تلخ برون از شکر آید
هوش مصنوعی: از گفتوگو و معاشرت با نیکان، انسان ذاتاً خوب نمیشود؛ مانند بادامی که بیرونش تلخ است و حتی با شکر خوشمزه نمیشود.
آزادی کونین گرفتاری عشق است
رحم است به پایی که ازین گل بدر آید
هوش مصنوعی: به معنای این جمله، عشق به نوعی مانند قید و بندهایی است که انسان را به خود مشغول میکند. اما این احساس، مانند رحمت و محبتی است که میتواند از درد و رنجی که در زندگی وجود دارد، نجات دهد. همچنین، ممکن است اشاره به این داشته باشد که در میان مشکلات، زیبایی و شیرینی عشق وجود دارد که میتواند انسان را از سختیها رهایی بخشد.
در قبضه سعی است کلید در روزی
شیر از کشش طفل ز پستان بدر آید
هوش مصنوعی: تمام تلاش و کوشش انسان، مانند کلیدی است که روزی منتظر است؛ مانند شیری که از پستان مادرش به عنوان نوزاد به دنیا میآید.
صائب مشو از همت مردانه تسلی
چون بیضه اگرچرخ ترا زیر پر آید
هوش مصنوعی: از تلاش و ارادهی قوی خود دست نکش، زیرا اگر به مشکلات و چالشها برخوردهای، همانند تخممرغی که بر روی چرخ گردش میکند، باید با اعتماد به نفس و استقامت ادامه دهی.

صائب