غزل شمارهٔ ۴۳۹۹
تا خنده ازان غنچه مستور برآمد
صبح شکر از چاک دل موربرآمد
از دیدن رویت دل آیینه فروریخت
این لاله مگر از جگر طور برآمد
با مرهم افسرده کافور نجوشد
داغی که به خونگرمی ناسور برآمد
هر ذره که دیدیم همین زمزمه را داشت
این نغمه نه از پرده منصور برآمد
آن روز که از داغ من افتاد سیاهی
خورشید ز جیب شب دیجور برآمد
با خامه صائب طرف بحث مگردید
نتوان به سخن با شجر طور برآمد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا خنده ازان غنچه مستور برآمد
صبح شکر از چاک دل موربرآمد
هوش مصنوعی: زمانی که لبخند آن غنچهی پنهان نمایان شد، صبحی پر از شکر و خوشی از دل عاشق به وجود آمد.
از دیدن رویت دل آیینه فروریخت
این لاله مگر از جگر طور برآمد
هوش مصنوعی: زمانی که تو را دیدم، دل من مانند آیینه خرد شد. این گل لالهی سرخ گویا از جگری که در کوه طور بود، سر برآورده است.
با مرهم افسرده کافور نجوشد
داغی که به خونگرمی ناسور برآمد
هوش مصنوعی: دردی که از عمق احساسات به وجود آمده است، با درمانهای سطحی و گذرا بهبود نمییابد. تنها تسکینهای ظاهری نمیتوانند به بهبود واقعی کمک کنند.
هر ذره که دیدیم همین زمزمه را داشت
این نغمه نه از پرده منصور برآمد
هوش مصنوعی: هر چیزی که میبینیم و تجربه میکنیم، صدای مشابهی را دارد و این آواز از جای خاصی نمیآید.
آن روز که از داغ من افتاد سیاهی
خورشید ز جیب شب دیجور برآمد
هوش مصنوعی: در آن روزی که غم و اندوه من از دل شب تاریک به پایان رسید، نور خورشید به روشنی از دل شب بیرون آمد.
با خامه صائب طرف بحث مگردید
نتوان به سخن با شجر طور برآمد
هوش مصنوعی: با قلم صائب در بحث و مجادله نروید، زیرا نمیتوان با کلام، به مقام و عظمت کوه طور رسید.

صائب