غزل شمارهٔ ۴۳۷۳
از مستی چشم تو چه تقریر توان کرد
این خواب نه خوابی است که تعبیر توان کرد
با دل نگرانی چه قدر راه توان رفت
با پای گرانخواب چه شبگیر توان کرد
کوته بود از ساده دلان خامه تکلیف
بر صفحه آیینه چه تحریر توان کرد
شیرازه سیلاب نگردد خس و خاشاک
ما را چه خیال است که زنجیر توان کرد
می شبنم تلخ است و جگر ریگ روان است
از باده محال است مرا سیر توان کرد
گر جوشن تسلیم بود خواب فراغت
در کام نهنگ و دهن شیر توان کرد
چون اهل دلی نیست درین غمکده صائب
درد دل خود را به که تقریر توان کرد
غزل شمارهٔ ۴۳۷۲: دل چون تهی از دردوغم یار توان کردغزل شمارهٔ ۴۳۷۴: شوریده تر از سیل بهارم چه توان کرد
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از مستی چشم تو چه تقریر توان کرد
این خواب نه خوابی است که تعبیر توان کرد
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت چشمان تو نمیتوان سخن گفت. این خواب که در آنم، خواب عادی و قابل توضیحی نیست که بتوان آن را تعبیر کرد.
با دل نگرانی چه قدر راه توان رفت
با پای گرانخواب چه شبگیر توان کرد
هوش مصنوعی: با دل نگران نمیتوان خیلی دور رفت و با پاهای سنگین خوابآلود هم نمیتوان در شب به راحتی پیش رفت.
کوته بود از ساده دلان خامه تکلیف
بر صفحه آیینه چه تحریر توان کرد
هوش مصنوعی: از دلهای ساده و بیآلایش، نمیتوان انتظار داشت که در آئینه، نوشتهای پیچیده و دشوار بهجا بگذارند.
شیرازه سیلاب نگردد خس و خاشاک
ما را چه خیال است که زنجیر توان کرد
هوش مصنوعی: اگر سیلاب بشود، دیگر توجهی به خس و خاشاک نخواهیم کرد. پس چه خیالهایی داریم که فکر میکنیم میتوانیم به زنجیر درآییم؟
می شبنم تلخ است و جگر ریگ روان است
از باده محال است مرا سیر توان کرد
هوش مصنوعی: شبی را که مینوشم، تلخ و غمانگیز است و دلم مثل ریگی روان و بیقرار است. از نوشیدن شراب، هرگز نمیتوانم سیر شوم.
گر جوشن تسلیم بود خواب فراغت
در کام نهنگ و دهن شیر توان کرد
هوش مصنوعی: اگر لباس تسلیم بر تن داشته باشی، میتوانی در آرامش و راحتی زندگی کنی، حتی در ماجرای بزرگ و خطرناک مثل دست و پنجه نرم کردن با نهنگ یا شیر.
چون اهل دلی نیست درین غمکده صائب
درد دل خود را به که تقریر توان کرد
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از غم، چون کسی وجود ندارد که دلش به حال دیگران بسوزد، صائب نمیداند درد و رنج خود را با چه کسی در میان بگذارد.

صائب