گنجور

غزل شمارهٔ ۴۳۶۱

نتوان به فلک شکوه ز بیداد قضا برد
از شیشه ما دهشت این سنگ صدا برد
مرغ قفس این بخت برومند ندارد
باد سحر این دامن گل را به کجا برد
در خدمتش استاده بپا دار مکافات
سهل است اگر فوطه ربا فوطه مابرد
جست از خم چوگان حوادث سر منصور
این گوی سعادت ز میان دار فنا برد
قسمت به طلب نیست که با همرهی خضر
در خاک سکندر هوس آب بقا برد
عشق از دل بی نام ونشان گرد برآورد
این سیل کجا راه به ویرانه ما برد
شکر قدح تلخ مکافات چه گویم
کز خاطر من دغدغه روز جزا برد
در دست تو چون مهره مومیم وگرنه
سر پنجه ما آب ز شمشیر قضا برد
دل بیهده دارد ز سخن چشم سعادت
از سایه خود فیض کجا بال هما برد
تا هست به جا رسم جگر کاوی بلبل
از ناخن گلها نتوان رنگ حنابرد
بی زحمت شبگیر رسیدیم به منزل
افتادگی ما گرو از باد صبا برد
چون خضر چرا زنده جاوید نباشد
صائب به سخن آب رخ آب بقا برد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نتوان به فلک شکوه ز بیداد قضا برد
از شیشه ما دهشت این سنگ صدا برد
هوش مصنوعی: نمی‌توان به آسمان اعتراض کرد و از ظلم قضا شکایت نمود، زیرا صدای این سنگ از شیشه‌ی ما وحشت ایجاد می‌کند.
مرغ قفس این بخت برومند ندارد
باد سحر این دامن گل را به کجا برد
هوش مصنوعی: پرندهٔ قفس، این شانس خوب را ندارد که در صبحگاه، نسیم گل‌ها را به کجا ببرد.
در خدمتش استاده بپا دار مکافات
سهل است اگر فوطه ربا فوطه مابرد
هوش مصنوعی: در خدمت او باشید و از عواقب کار غافل نشوید، اگرچه در ابتدا بی‌خطر به نظر برسد، اما ممکن است عواقبی ناخوشایند به همراه داشته باشد.
جست از خم چوگان حوادث سر منصور
این گوی سعادت ز میان دار فنا برد
هوش مصنوعی: سرنوشت و حوادث، مانند بازی چوگان است و در این بازی، منصور تلاش می‌کند تا گوی سعادت را از میان مرگ و فنا به دست آورد.
قسمت به طلب نیست که با همرهی خضر
در خاک سکندر هوس آب بقا برد
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر به دلیلی نیست که با همراهی خضر که نماد دانش و راهنمایی است، در سرزمین سکندر، آرزو و تمایل به زندگی جاودان داشته باشیم.
عشق از دل بی نام ونشان گرد برآورد
این سیل کجا راه به ویرانه ما برد
هوش مصنوعی: عشق به طور ناشناخته و بدون هویت از دل بیرون آمد و سیل عظیمی به راه انداخت که ما را به ویرانه‌ای سرگردان برد.
شکر قدح تلخ مکافات چه گویم
کز خاطر من دغدغه روز جزا برد
هوش مصنوعی: شکر می‌کنم به خاطر کاسه‌ی تلخی که در عوض اعمالم به من داده شده است، اما نمی‌دانم چگونه باید درباره‌اش صحبت کنم، چون فکر کردن به آن روز قیامت مرا آزار می‌دهد.
در دست تو چون مهره مومیم وگرنه
سر پنجه ما آب ز شمشیر قضا برد
هوش مصنوعی: در دستان تو ما مانند مهره‌های گِلی هستیم و اگر تو نبودی، سر نوک انگشتان ما، آبِ حکم و سرنوشت از شمشیر قضا نمی‌ریخت.
دل بیهده دارد ز سخن چشم سعادت
از سایه خود فیض کجا بال هما برد
هوش مصنوعی: دل بی‌دلیل به سخنان دلنشین می‌پردازد، اما خوشبختی به دور از سایه‌اش نمی‌تواند پرواز کند.
تا هست به جا رسم جگر کاوی بلبل
از ناخن گلها نتوان رنگ حنابرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که هستم، رسم این است که بلبل از گل‌ها با ناخن‌های خود جگر بکاود و رنگ حنا را نتواند ببیند.
بی زحمت شبگیر رسیدیم به منزل
افتادگی ما گرو از باد صبا برد
هوش مصنوعی: بدون هیچ زحمتی به خانه رسیدیم، و این افتادگی ما نتیجه‌ی نسیم صبحگاهی است.
چون خضر چرا زنده جاوید نباشد
صائب به سخن آب رخ آب بقا برد
هوش مصنوعی: چرا خضر، که نماد حیات جاویدان است، نتواند به زندگی ابدی ادامه دهد؟ صائب، در بیانش اشاره می‌کند که آب، نماینده زندگی و استمرار است و زیبایی و زندگی‌اش را از خود سلب می‌کند.