گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۹۰

تا غنچه شکایت من وا نمی شود
این عقده ها ز زلف سخن وا نمی شود
صد خنده بلبل از گل تصویر وا کشید
آن غنچه لب هنوز به من وا نمی شود
زنگ کدورت از دل غربت پرست من
بی صیقل جلای وطن وانمی شود
از سنگ کودکان بتراشید لوح من
کاین خار خار از سر من وا نمی شود
خوش وقت بلبلی که تواند صفیر زد
زافسردگی لبم به سخن وانمی شود
ای عقل خشک مغز برو دردسر ببر
بی باده طبع اهل سخن وا نمی شود
صائب کجا رویم، که هر جاکه می رویم
از سر هوای حب وطن وا نمی شود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا غنچه شکایت من وا نمی شود
این عقده ها ز زلف سخن وا نمی شود
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل من به درد و شکایت است، این مشکلات و گره‌های ذهنی‌ام حل نخواهد شد.
صد خنده بلبل از گل تصویر وا کشید
آن غنچه لب هنوز به من وا نمی شود
هوش مصنوعی: بلبل از گل صد بار خندیده و شادی کرده، اما آن غنچه لب همچنان به من پاسخ نمی‌دهد و باز نمی‌شود.
زنگ کدورت از دل غربت پرست من
بی صیقل جلای وطن وانمی شود
هوش مصنوعی: زنگار و کدورت در دل من، که به خاطر غربت ناراحت و غمگینم، هرگز با جلا و زیبایی وطنم شسته نمی‌شود.
از سنگ کودکان بتراشید لوح من
کاین خار خار از سر من وا نمی شود
هوش مصنوعی: از سنگ‌های کودکان برای من لوحی بسازید، زیرا این خارها و زخم‌ها از ذهن من بیرون نمی‌روند.
خوش وقت بلبلی که تواند صفیر زد
زافسردگی لبم به سخن وانمی شود
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که می‌تواند با صدای خوش آواز بخواند، خوشبخت است، زیرا من هرگز نمی‌توانم از اندوه و غم خود سخن بگویم.
ای عقل خشک مغز برو دردسر ببر
بی باده طبع اهل سخن وا نمی شود
هوش مصنوعی: ای عقل بی‌محتوا، برو و در دردسرها غرق شو، چون بدون باده و شراب، روحیه شاعران و اهل سخن باز نمی‌شود.
صائب کجا رویم، که هر جاکه می رویم
از سر هوای حب وطن وا نمی شود
هوش مصنوعی: هر جا که می‌روم، نمی‌توانم از احساس عشق به وطن گذشته و دور شوم. این عشق همیشه با من است و مرا رها نمی‌کند.