گنجور

غزل شمارهٔ ۴۲۶۹

آن آفتاب رو چو خریدار من شود
گوهر سپند گرمی بازار من شود
من کیستم که یار خریدار من شود
گوهر فروز گرمی بازار من شود
هر چند گوهرم، ز حیا آب می شوم
گر خاک راه یار خریدار من شود
بنیاد من به آب رسانید آگهی
کو حیرتی که خانه نگهدار من شود
چون لشکر شکسته به صد راه می روم
کو جذبه ای که قافله سالار من شود
دربار من چو شمع به جز اشک و آه نیست
رحم است بر کسی که خریدار من شود
چون سرو نیست جز گره دل ثمر مرا
بیچاره قمریی که هوادار من شود
دیگر سیاهی از سر داغش نمی رود
گر آفتاب شمع شب تار من شود
ز اقبال عشق، باز چو بند قبا کنم
نه آسمان اگر گره کار من شود
سنگ از فروغ گوهر من آب می شود
این شیشه خانه چیست که زنگار من شود
دریا کف نیاز گشوده است از صدف
تا خوشه چین کلک گهربار من شود
از طوطیان گرانی زنگار می کشد
آیینه ای که واله گفتار من شود
از لشکر ستاره فزون است داغ من
چون صبح پنبه دل افگار من شود
تا کی غبار هستی موهوم همچو خواب
صائب حجاب دیده بیدار من شود

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن آفتاب رو چو خریدار من شود
گوهر سپند گرمی بازار من شود
هوش مصنوعی: زمانی که آن خورشید زیبا به سمت من بیاید، مانند یک خریدار به جستجوی دُر و گوهر در بازار، فضای زندگی‌ام نیز گرم و پر رونق خواهد شد.
من کیستم که یار خریدار من شود
گوهر فروز گرمی بازار من شود
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که محبوبم بخواهد برای من ارزش قائل شود، در حالی که تنها چیزی که دارم جذابیت و زیبایی لحظه‌ای است؟
هر چند گوهرم، ز حیا آب می شوم
گر خاک راه یار خریدار من شود
هوش مصنوعی: هرچند که من باارزش و گرانبها هستم، اما به خاطر ادب و شرم، به تدریج کم رنگ می‌شوم، اگر کسی که به دنبال من است، با خاکی که سر راهم است، ارتباط برقرار کند.
بنیاد من به آب رسانید آگهی
کو حیرتی که خانه نگهدار من شود
هوش مصنوعی: من به منبع آب نیاز دارم تا قدرت و آگاهی‌ام را به دست آورم، اما این که چه چیزی می‌تواند مرا حفظ کند، شگفتی بزرگی است.
چون لشکر شکسته به صد راه می روم
کو جذبه ای که قافله سالار من شود
هوش مصنوعی: من در زندگی‌ام همچون لشکر شکسته و پراکنده در مسیرهای مختلف حرکت می‌کنم، و به شدت دلم می‌خواهد کسی باشد که من را هدایت کند و راه را نشانم دهد.
دربار من چو شمع به جز اشک و آه نیست
رحم است بر کسی که خریدار من شود
هوش مصنوعی: دربار من مانند شمعی است که فقط اشک و ناله را به همراه دارد. بر کسی که بخواهد مرا بخرد، رحم آور خواهد بود.
چون سرو نیست جز گره دل ثمر مرا
بیچاره قمریی که هوادار من شود
هوش مصنوعی: در زندگی، به جز احساسات و دل مشغولی‌های خود، هیچ چیز دیگری ندارم. مثل پرنده‌ای هستم که فقط دلش می‌خواهد کسی از او حمایت کند.
دیگر سیاهی از سر داغش نمی رود
گر آفتاب شمع شب تار من شود
هوش مصنوعی: دیگر از دل‌تنگی و غم او رهایی نمی‌یابم، حتی اگر آفتاب هم بیاید و شب تار من را روشن کند.
ز اقبال عشق، باز چو بند قبا کنم
نه آسمان اگر گره کار من شود
هوش مصنوعی: به خاطر خوشبختی و عشق، دوباره مانند کُند زنجیری خودم را می‌بندم، حتی اگر آسمان هم کارم را سخت کند.
سنگ از فروغ گوهر من آب می شود
این شیشه خانه چیست که زنگار من شود
هوش مصنوعی: سنگ در برابر درخشش و نور گوهر من ذوب می‌شود. اما این شیشه خانه چیست که بر اثر زنگار و کدورت من تیره و گل‌آلود می‌شود؟
دریا کف نیاز گشوده است از صدف
تا خوشه چین کلک گهربار من شود
هوش مصنوعی: دریا به خاطر نیازش صدایش را بلند کرده و منتظر است تا از دل صدف‌ها، خوشه چینی که گنجینه‌ای از عواطف و زیبایی‌ها را به ارمغان می‌آورد، به وجود بیاید.
از طوطیان گرانی زنگار می کشد
آیینه ای که واله گفتار من شود
هوش مصنوعی: اگر زنگاری بر طوطی‌های گران قیمت بنشیند، چه برآیند؟ این آیینه‌ای که صدای دل‌انگیز مرا بازتاب می‌دهد.
از لشکر ستاره فزون است داغ من
چون صبح پنبه دل افگار من شود
هوش مصنوعی: درد و رنج من از تمامی مشکلات بیشتر است، چون که صبح هنگام، دل نگرانم به مانند پنبه‌ای در اضطراب و نگرانی به سر می‌برد.
تا کی غبار هستی موهوم همچو خواب
صائب حجاب دیده بیدار من شود
هوش مصنوعی: چقدر طول بکشد که این زوایای نادرست و بی‌اساس، مانند خواب، مانع دید روشنی شوند؟