غزل شمارهٔ ۴۱۵۹
چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند
تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند
دیگر چو تیر قد نکند راست در مصاف
آن را که ابروی تو به پشت کمان زند
شد سروی از بهار رخش آه سرد من
کز جلوه پشت پای بر آب روان زند
آه بلندی از جگر رشک می کشم
خورشید بوسه چند بر آن آستان زند
تیر از تنم برآورد انگشت زینهار
از خون گرم من لب تیغ الامان زند
نگذاشت پای سرو ببوسیم تنگ چشم
دست چنار بر کمر باغبان زند
صائب ز حسرت قفس ودام سوختیم
کو برق خانه سوز که بر آشیان زند
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند
تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند
هوش مصنوعی: وقتی که از زبانمان شکایت به میان میآید، مانند برقی از تیغ میدرخشد و خاموشی ما به مانند قفلی بر دهانمان مینشیند.
دیگر چو تیر قد نکند راست در مصاف
آن را که ابروی تو به پشت کمان زند
هوش مصنوعی: دیگر مانند تیر راست نمیایستم در برابر کسی که ابرویش مانند کمان به سمت من نشانه رفته است.
شد سروی از بهار رخش آه سرد من
کز جلوه پشت پای بر آب روان زند
هوش مصنوعی: در بهار، سرو بلندی به وجود آمد که زیباییاش قلب مرا به درد میآورد؛ چون هر بار که مینگرم، ذوق و شوری در من ایجاد میکند و خاطرات تلخی را زنده میکند.
آه بلندی از جگر رشک می کشم
خورشید بوسه چند بر آن آستان زند
هوش مصنوعی: از دل خود نالهای بلند میکشم و حسودی میکنم که خورشید چندین بار بر آن درگاه بوسه میزند.
تیر از تنم برآورد انگشت زینهار
از خون گرم من لب تیغ الامان زند
هوش مصنوعی: تیر از بدنم بیرون آمد و انگشت اشاره کردم که از خون گرم من بپرهیزید، لبه تیغ خود را بیدار کنید و نگران باشید.
نگذاشت پای سرو ببوسیم تنگ چشم
دست چنار بر کمر باغبان زند
هوش مصنوعی: درخت سرو اجازه نداد که به آن نزدیک شویم و آن را ببوسیم؛ در عوض، درخت چنار با دستش دور کمر باغبان حلقه زده و او را نگه داشته است.
صائب ز حسرت قفس ودام سوختیم
کو برق خانه سوز که بر آشیان زند
هوش مصنوعی: ما از حسرت آزادی و زندانی بودن میسوزیم، کاش روشناییای وجود داشته باشد که بر دل آشیانهمان بتابد و ما را از این وضعیت رهایی بخشد.