گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۱۶

خط ترا که دید که زیر و زبر نشد
این رشته راکه یافت که بی پاوسرنشد
دل آب ساختم به امید گهر شدن
دل شد زدست وقطره آبم گهر نشد
چندان که سوختم نفس خویش را چو صبح
یک ره شکوفه ام به ثمر بارور نشد
محرومیم نتیجه نقصان شوق نیست
ره دور بود کوتهی از بال وپر نشد
جز من که نیست خانه من قابل نزول
روی ترا که دید که از خود بدر نشد
بی طالعی نگر که پریزاد تیر او
از دل چنان گذشت که دل را خبر نشد
شاخی است بی ثمر که سزای شکستن است
دستی که در میان نگاری کمر نشد
تسخیر آفتاب جهانتاب میکند
چون آسمان دلی که ملول از سفر نشد
هر کس به صدق در ره توحید زد قدم
از ره برون نرفت اگر راهبر نشد
چون نی کسی بست کمر در طریق عشق
کام از نوا گرفت اگر پر شکر نشد
دروادیی که سبزه او خضر رهنماست
گردی ز نارسایی ما جلوه گر نشد
گردید استخوان چو هما گرچه رزق ما
از مغز ما غرور سعادت به در نشد
از اعتبار طوطی گویا به حیرتم
چون هیچ کس زراه سخن معتبر نشد
چندان که سیل حادثه اش خاک مال داد
صائب زکوی یار به جای دکر نشد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خط ترا که دید که زیر و زبر نشد
این رشته راکه یافت که بی پاوسرنشد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که نوشته‌ها و آثار تو هیچ تغییری نکردند، زیرا این مسیر به گونه‌ای نیست که متوقف شود و ادامه دارد.
دل آب ساختم به امید گهر شدن
دل شد زدست وقطره آبم گهر نشد
هوش مصنوعی: دل را به امید رسیدن به چیزی ارزشمند و قیمتی مانند گوهر، لطیف و شفاف کردم، اما در نهایت با وجود تلاش‌هایم، دل به خودی خود به چیزی با ارزش تبدیل نشد و تنها به یک قطره آب باقی ماند.
چندان که سوختم نفس خویش را چو صبح
یک ره شکوفه ام به ثمر بارور نشد
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که خودم را در آتش عشق سوزاندم، مانند صبح که شکوفه‌ها ظاهر می‌شوند، نتوانستم به ثمر برسم و به باروری نرساندم.
محرومیم نتیجه نقصان شوق نیست
ره دور بود کوتهی از بال وپر نشد
هوش مصنوعی: ما از چیزی محرومیم و این به خاطر کمبود عشق و اشتیاق نیست؛ بلکه به خاطر این است که مسیر طولانی است و محدودیت‌هایی که داریم، باعث نشده که نتوانیم پرواز کنیم.
جز من که نیست خانه من قابل نزول
روی ترا که دید که از خود بدر نشد
هوش مصنوعی: تنها من هستم که در خانه‌ام، جایی برای فرود تو وجود ندارد، زیرا کسی نمی‌تواند تو را ببیند و از خود جدا شده باشد.
بی طالعی نگر که پریزاد تیر او
از دل چنان گذشت که دل را خبر نشد
هوش مصنوعی: به نادانی نگاه کن که تیر عشق آن پریزاد از دل او گذشت، به‌گونه‌ای که خود او حتی از این موضوع آگاه نشد.
شاخی است بی ثمر که سزای شکستن است
دستی که در میان نگاری کمر نشد
هوش مصنوعی: این بیت به بیان وضعیت و حسی اشاره دارد که در آن، چیزی بی‌فایده و بی‌ثمر وجود دارد که تنها سرنوشتی جز شکستن ندارد. این وضعیت به گونه‌ای است که در میان زیبایی و جذابیت، ناکامی و ناامیدی احساس می‌شود و تلاشی که صورت می‌گیرد، به نتیجه‌ای نمی‌رسد.
تسخیر آفتاب جهانتاب میکند
چون آسمان دلی که ملول از سفر نشد
هوش مصنوعی: دل‌هایی که از سفر خسته نشده‌اند، می‌توانند مانند آسمان، نور و زیبایی را به زندگی خود و دیگران تابانند و جهانی را که به آن نیاز دارند، روشن کنند.
هر کس به صدق در ره توحید زد قدم
از ره برون نرفت اگر راهبر نشد
هوش مصنوعی: هر کسی که با صداقت و خالصانه در مسیر توحید گام برداشت، هرگز از این مسیر خارج نشد، حتی اگر راهنمایی برای او نباشد.
چون نی کسی بست کمر در طریق عشق
کام از نوا گرفت اگر پر شکر نشد
هوش مصنوعی: وقتی که کسی در مسیر عشق خود را متعهد می‌کند و به موسیقی و نوا گوش می‌دهد، حتی اگر به هدفش نرسد و به اندازه کافی شیرینی نچشد، باز هم از این مسیر لذت می‌برد.
دروادیی که سبزه او خضر رهنماست
گردی ز نارسایی ما جلوه گر نشد
هوش مصنوعی: در سرزمینی که طبیعتش به مانند خضری راهنماست، نشانه‌ای از نارسایی و کاستی‌های ما بروز نکرد.
گردید استخوان چو هما گرچه رزق ما
از مغز ما غرور سعادت به در نشد
هوش مصنوعی: بدن ما مانند استخوانی شده است، و با وجود اینکه روزی ما از عقل و فکر ما تامین می‌شود، اما این مغرور بودن و خوشبختی از ما دور نشده است.
از اعتبار طوطی گویا به حیرتم
چون هیچ کس زراه سخن معتبر نشد
هوش مصنوعی: اعتبار طوطی در حرف‌هایش مرا حیرت‌زده کرده است، چون هیچ کس دیگر نتوانسته به اندازه او سخن معتبر بگوید.
چندان که سیل حادثه اش خاک مال داد
صائب زکوی یار به جای دکر نشد
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که حوادث زندگی بر سرم آوار شد، صائب نتوانست از راه دوست به جای دکانی که داشتم، فرار کند.