گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۱۵

یک دل ز ناوک مژه او رها نشد
این تیر کج ز هیچ شکاری خطا نشد
تسکین نداد گریه ما را شب وصال
از سنگ سرمه آب روان بی صدا نشد
ما را به بوریای گران جان چه نسبت است
پهلوی خشک ما به زمین آشنا نشد
از آه ما گرفتگی دل نگشت کم
بر باد رفت عالم واین ابر وا نشد
عاشق کجا وپیروی کاروان عقل
هرگز دلیل بر اثرنقش پا نشد
کی می رسد به درد دل از دست رفتگان
از دست هر که دامن پر گل رها نشد
از یار دل به دوری ظاهر نگشت دور
هرجا که رفت بوی گل ازگل جدا نشد
شکر کجا به چاشنی فقر می رسد
داغ است نیشکر که چرا بوریا نشد
روشن نشد که راه کدام ودلیل چیست
تا از شکست پیکر ما توتیا نشد
زان دم که ریخت رنگ شب زلف او قضا
چون اشک شمع گریه عاشق قضا نشد
آب گهر زگرد یتیمی گرفت زنگ
صائب زگرد غم دل ما بی صفانشد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یک دل ز ناوک مژه او رها نشد
این تیر کج ز هیچ شکاری خطا نشد
هوش مصنوعی: دل من هرگز از تیر مژه‌ی او آزاد نشد. این تیر کج هرگز از هیچ شکاری بی‌خطا نماند.
تسکین نداد گریه ما را شب وصال
از سنگ سرمه آب روان بی صدا نشد
هوش مصنوعی: گریه‌های ما در شب وصال هیچ آرامشی پیدا نکرد و آب روان سرمه‌ای از سنگ به صدا درنیامد.
ما را به بوریای گران جان چه نسبت است
پهلوی خشک ما به زمین آشنا نشد
هوش مصنوعی: ما به هر جایی که بخواهیم برویم، چقدر با اهمیت و ارزشمندیم؟ در مقایسه با زمین و طبیعتی که ما را احاطه کرده، به نظر می‌رسد که ما هیچ‌گونه آشنایی با آن نداریم.
از آه ما گرفتگی دل نگشت کم
بر باد رفت عالم واین ابر وا نشد
هوش مصنوعی: از غم و آه ما هیچ کم نشد و دل‌تنگی‌مان بیشتر شد. تمام دنیا از بین رفت و این باران هم باز نشد.
عاشق کجا وپیروی کاروان عقل
هرگز دلیل بر اثرنقش پا نشد
هوش مصنوعی: عاشق نمی‌تواند مانند کاروان عقل عمل کند، زیرا عشق و عقل هرگز نمی‌توانند به یکدیگر وابسته باشند و عشق تنها نشانه‌ای از عشق است و نه مدرکی از راهی که باید در آن پیش رفت.
کی می رسد به درد دل از دست رفتگان
از دست هر که دامن پر گل رها نشد
هوش مصنوعی: کی کسی به درد دل از دست رفته‌ها می‌رسد، وقتی که کسی نتوانسته دامن پر از گل را رها کند؟
از یار دل به دوری ظاهر نگشت دور
هرجا که رفت بوی گل ازگل جدا نشد
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که فاصله از محبوب افزایش یابد، بوی عشق و یاد او از دل دور نمی‌شود. در هر جایی که برود، عطر آن خوشبو همیشه همراهش خواهد بود.
شکر کجا به چاشنی فقر می رسد
داغ است نیشکر که چرا بوریا نشد
هوش مصنوعی: شکر و شیرینی کجا به تلخی فقر می‌رسد؟ نیشکر که داغ و پرطعم است، چرا به سرنوشت بوریا (پارچه ساده) نمی‌رسد؟
روشن نشد که راه کدام ودلیل چیست
تا از شکست پیکر ما توتیا نشد
هوش مصنوعی: هنوز مشخص نشده است که مسیر زندگی و علت آن چیست تا شکست‌های ما به سادگی فراموش نشود و به ما کمک نکند.
زان دم که ریخت رنگ شب زلف او قضا
چون اشک شمع گریه عاشق قضا نشد
هوش مصنوعی: از زمانی که رنگ شب از روی موهای او افتاد، بخت بی‌رحم به من اشک‌هایم را شبیه اشک شمع ریخت، اما درد عاشقی هرگز فراموش نشد.
آب گهر زگرد یتیمی گرفت زنگ
صائب زگرد غم دل ما بی صفانشد
هوش مصنوعی: آب طلا از غبار یتیمی به دست آمده است، مانند اینکه غم دل ما از غبار بی‌صفایی پاک نشد.