غزل شمارهٔ ۴۰۷۹
عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد
گردد تمام گوش وبه فریاد من رسد
از همعنانیم نفس برق وباد سوخت
مجنون کجا به بادیه گردی به من رسد
صد حلقه پیچ وتاب فزون می خورم ز زلف
تا رشته ام به گوهر سیمین بدن رسد
افغان که سراسر این خاک سرمه خیز
یک کس نیافتم که به داد سخن رسد
از سنگ جوی شیر به ناخن کنم روان
مشکل به سخت جانی من کوهکن رسد
ار کوتهی به داد سر من نمی رسد
چون دست کوتهم به ترنج ذقن رسد
کوته نمی شود شب یلدای غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسد
زینسان که دست جرأت گلچین دراز شد
مشکل که برگ سبز به مرغ چمن رسد
یک تن خمش ز هرزه درایی نمی شود
فریاد من به گوش که در انجمن رسد
گردد روان ز دیده یعقوب جوی خون
خاری اگر به یوسف گل پیرهن رسد
زینسان که من ز فکر فرورفته ام به خود
مشکل کسی به غور سخنهای من رسد
از دوری وطن دل خود می کند تهی
الماس اگر به داد عقیق یمن رسد
آواز سرمه خورده به جایی نمی رسد
چشم از کسی مدار به داد سخن رسد
صائب ز گرمخونی من می شود عقیق
سنگ ملامتی که به سروقت من رسد
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عیسی دمی کجاست به درد سخن رسد
گردد تمام گوش وبه فریاد من رسد
هوش مصنوعی: کجاست عیسی که با یک کلامش میتواند درد ما را درمان کند و همه گوشها را به حرفهای من متوجه کند؟
از همعنانیم نفس برق وباد سوخت
مجنون کجا به بادیه گردی به من رسد
هوش مصنوعی: ما مانند هم هستیم و نفس ما مانند باد و برق سریع و غیر قابل پیشبینی است. مجنون (کسی که عاشق است) در کجا میتواند به گرداب بیفتد و به من برسد؟
صد حلقه پیچ وتاب فزون می خورم ز زلف
تا رشته ام به گوهر سیمین بدن رسد
هوش مصنوعی: من از زلف تو آنقدر در پیچ و تاب میافتم که رشتهام به جواهر نقرهای بدنت برسد.
افغان که سراسر این خاک سرمه خیز
یک کس نیافتم که به داد سخن رسد
هوش مصنوعی: در دیاری که سرشار از استعداد و زیبایی است، هیچ کس را نیافتم که حقایق را به زبان آورد و صدای حق را به گوش دیگران برساند.
از سنگ جوی شیر به ناخن کنم روان
مشکل به سخت جانی من کوهکن رسد
هوش مصنوعی: من با دستانم از سنگ جوی شیر را به آرامی به حرکت درمیآورم، اما این کار برای من که مانند کوهکن سختکوش هستم، مشکلی جدی میشود.
ار کوتهی به داد سر من نمی رسد
چون دست کوتهم به ترنج ذقن رسد
هوش مصنوعی: اگر به من کمکی نرسد و نتوانم به خواستهام دست یابم، نمیتوانم انتظار داشته باشم که به چیزی دست پیدا کنم که فراتر از توان من است.
کوته نمی شود شب یلدای غربتم
گر دست من به دامن صبح وطن رسد
هوش مصنوعی: شب یلدای غربت من هرگز کوتاه نخواهد شد، اگر که بتوانم به صبح وطن دسترسی پیدا کنم.
زینسان که دست جرأت گلچین دراز شد
مشکل که برگ سبز به مرغ چمن رسد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی جرأت و تلاش برای انجام کارهایی بزرگ و بیپروا شکل میگیرد، رسیدن به موفقیتها و دستاوردها دشوار میشود، بهطوریکه حتی برای به دست آوردن چیزهای ساده و طبیعی نیز مشکلاتی پیش میآید. در واقع، این بیان به چالشها و موانعی اشاره دارد که در مسیر رسیدن به اهداف وجود دارد.
یک تن خمش ز هرزه درایی نمی شود
فریاد من به گوش که در انجمن رسد
هوش مصنوعی: صدای من نمیتواند به گوش کسی برسد، زیرا که یک نفر هم نمیتواند از بیهودهگوییهای دیگران فاصله بگیرد و سکوت کند.
گردد روان ز دیده یعقوب جوی خون
خاری اگر به یوسف گل پیرهن رسد
هوش مصنوعی: چشم یعقوب از شدت غم برای یوسفش به آبشار خون تبدیل میشود، اگر تنها پیراهن گلدار او به دستش برسد.
زینسان که من ز فکر فرورفته ام به خود
مشکل کسی به غور سخنهای من رسد
هوش مصنوعی: چون من در افکار و تعمق فرو رفتهام، هیچکس نمیتواند به راحتی به عمق سخنان من دست یابد.
از دوری وطن دل خود می کند تهی
الماس اگر به داد عقیق یمن رسد
هوش مصنوعی: فراق وطن باعث میشود که آدم احساس خالی بودن کند، مانند این که اگر الماس به کمک عقیق یمن برسد، ارزش خود را از دست میدهد.
آواز سرمه خورده به جایی نمی رسد
چشم از کسی مدار به داد سخن رسد
هوش مصنوعی: آوازها و نغمههای بیاثر به جایی نمیرسند. هرگز به کسی چشم ندوز که ممکن است در پی کمک و صحبتهایش به نتیجهایی خوب برسی.
صائب ز گرمخونی من می شود عقیق
سنگ ملامتی که به سروقت من رسد
هوش مصنوعی: در اثر شور و شوق من، سنگ عقیق که نشانهای از ملامت است، به زیبایی هر چه بیشتر جلوه میکند زمانی که به ملاقات من میآید.