گنجور

غزل شمارهٔ ۴۰

آهِ عالمسوز را در سینه دزدیدن چرا؟
برق را پیراهنِ فانوس پوشیدن چرا
در میانِ رفته و آینده داری یک نفس
اینقدر هنگامه بر یک دم فرو‌چیدن چرا
جامه‌ای کز تن نروید، رزقِ مقراضِ فناست
بر لباسِ عاریت چون خار چسبیدن چرا
فوت شد گر از تو دنیا، دشمنی در خاک رفت
دست بر دست از سرِ افسوس مالیدن چرا
از حباب و موج، دریا می‌دهد تاج و کمر
بر سرِ این خرقهٔ صد پاره لرزیدن چرا
دستِ افسوسی است هر برگی که می‌روید ز شاخ
در چنین ماتم‌سرایی، هرزه‌خندیدن چرا
چیست دنیا تا به آن آلوده سازی دست خویش؟
بر سرِ خوانِ سلیمان کاسه‌لیسیدن چرا
آبِ حیوان در عقیقِ صبر پنهان کرده‌اند
این چنین آبِ گوارایی ننوشیدن چرا
در چنین وقتی که خوانِ فیض گسترده است صبح
چون گرانجانان ز جای خود نجنبیدن چرا
زین گلستان عاقبت چون باد می‌باید گذشت
بر درختی هر زمان چون تاک‌پیچیدن چرا
ترکِ کوشش دامنِ منزل به دست‌آوردن است
راهِ خود را دور می‌سازی ز کوشیدن چرا
درخورِ تلخی است صائب هر دوا را خاصیت
از سرِ رغبت حدیثِ تلخ نشنیدن چرا؟

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آهِ عالمسوز را در سینه دزدیدن چرا؟
برق را پیراهنِ فانوس پوشیدن چرا
هوش مصنوعی: چرا باید درد و اندوه عمیق را در دل خود پنهان کنیم؟ چرا باید روشنایی و روشنی را در چیزهایی که خود جوششی ندارند، محصور کنیم؟
در میانِ رفته و آینده داری یک نفس
اینقدر هنگامه بر یک دم فرو‌چیدن چرا
هوش مصنوعی: در بین گذشته و آینده، چه نیازی به این همه شور و هیاهو برای گذراندن یک لحظه هست؟ و چرا باید برای کم کردن یک لحظه اینقدر جنجال به پا کرد؟
جامه‌ای کز تن نروید، رزقِ مقراضِ فناست
بر لباسِ عاریت چون خار چسبیدن چرا
هوش مصنوعی: لباسی که به تن نرود، مایملک واقعی نیست و زندگی‌اش به فنا ختم می‌شود. چرا باید به لباسی بیندیشیم که به ما تعلق ندارد و به مانند خاری، به ما بچسبد؟
فوت شد گر از تو دنیا، دشمنی در خاک رفت
دست بر دست از سرِ افسوس مالیدن چرا
هوش مصنوعی: اگر دنیای تو از بین رفته است، چرا همچنان در غم و اندوه آن دست بر می‌ساری و بدی‌ها را یادآوری می‌کنی؟ دنیا و دشمنی‌ها همگی به خاک رفته‌اند و نباید به آنها فکر کنی.
از حباب و موج، دریا می‌دهد تاج و کمر
بر سرِ این خرقهٔ صد پاره لرزیدن چرا
هوش مصنوعی: دریا به وسیله‌ی حباب و موج‌های خود، زیبایی و شکوهی به این لباس پاره‌پاره می‌دهد. اما چرا این لباس در این شرایط لرزیده و بی‌قرار است؟
دستِ افسوسی است هر برگی که می‌روید ز شاخ
در چنین ماتم‌سرایی، هرزه‌خندیدن چرا
هوش مصنوعی: هر برگی که از درخت می‌روید در این محفل غم، یادآور افسوس و ناراحتی است. پس چرا باید در چنین شرایطی بخندیم و بی‌خیال باشیم؟
چیست دنیا تا به آن آلوده سازی دست خویش؟
بر سرِ خوانِ سلیمان کاسه‌لیسیدن چرا
هوش مصنوعی: دنیا چیست که بخواهی خود را به آن آلوده کنی؟ چرا باید در کنار سفره‌ای که سلیمان گسترده است، فقط به جمع‌آوری لقمه‌ای مشغول باشی؟
آبِ حیوان در عقیقِ صبر پنهان کرده‌اند
این چنین آبِ گوارایی ننوشیدن چرا
هوش مصنوعی: آب حیاتی که در دل صبر و استقامت نهفته است، به این راحتی در دسترس نیست. پس چرا از چنین آبِ گوارایی بهره‌مند نمی‌شویم؟
در چنین وقتی که خوانِ فیض گسترده است صبح
چون گرانجانان ز جای خود نجنبیدن چرا
هوش مصنوعی: در چنین زمانی که رحمت و نعمت الهی در حال انتشار است، چرا مانند مرغی که صبح زود از جا نمی‌پرد، بی‌توجهی می‌کنید؟
زین گلستان عاقبت چون باد می‌باید گذشت
بر درختی هر زمان چون تاک‌پیچیدن چرا
هوش مصنوعی: در این گلستان سرانجام باید همچون باد عبور کرد، چرا که هر زمانی در کنار درختی با ظرافت پیچ و خم می‌زنیم.
ترکِ کوشش دامنِ منزل به دست‌آوردن است
راهِ خود را دور می‌سازی ز کوشیدن چرا
هوش مصنوعی: اگر از تلاش و کوشش دست بکشی، در حقیقت با این کار، خود را از رسیدن به مقصد دور می‌کنی. باید تلاش کنی تا به هدف خود برسی.
درخورِ تلخی است صائب هر دوا را خاصیت
از سرِ رغبت حدیثِ تلخ نشنیدن چرا؟
هوش مصنوعی: صائب می‌گوید که هر درمانی برای تلخی‌ها، به طور طبیعی تلخ است و اگر کسی به خاطر نداشتن رغبت، به سراغ درد و رنج خود نرود، نمی‌تواند از خاصیت آن دارو بهره‌مند شود. به عبارت دیگر، برخی حقیقت‌ها و تجربیات تلخ، بخشی از روند بهبود و درمان هستند و باید به آن‌ها توجه کرد تا به نتیجه مطلوب رسید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش عندلیب