گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۲

نگاه عجز باشد گر زبانی هست عاشق را
بود زخم نمایان، گر دهانی هست عاشق را
گهر در پله میزان یوسف سنگ کم باشد
وگرنه دیده گوهرفشانی هست عاشق را
ازان پاک است از گرد علایق دامن پاکش
که دایم در نظر آب روانی هست عاشق را
مروت نیست آب ای سنگدل بر تشنگان بستن
بکش تیغ از میان تا نیم جانی هست عاشق را
ازان چون زلف می باشد مسلسل پیچ و تاب او
که در مد نظر موی میانی هست عاشق را
نباشد غیر کوه غم که افشرده است پا در دل
درین وحشت سرا گر همزبانی هست عاشق را
کمال عشق باشد بی نشان و نام گردیدن
ز نقصان است گر نام و نشانی هست عاشق را
همین سروست کز قمری نمی سازد تهی پهلو
درین بستانسرا گر قدردانی هست عاشق را
ازان چون تیغ از سختی نگردد عشق رو گردان
که از هر سختیی سنگ فسانی هست عاشق را
ز دلسوزان نمی خواهد چراغی مرقد پاکش
ز آه گرم، شمع دودمانی هست عاشق را
چرا اندیشد از زیر و زبر گردیدن عالم؟
چو ملک بیخودی دارالامانی هست عاشق را
ازان در چار موسم بر سر شورست سودایش
که چون عنبر، بهار بی خزانی هست عاشق را
به باطن قهرمان عشق دارد اختیارش را
به کف چون طفل، ظاهر گر عنانی هست عاشق را
ندارد بی گمان از ترکتاز عشق آگاهی
به صبر و طاقت خود تا گمانی هست عاشق را
زبان هر چند شمع کشته را خاموش می باشد
به خاموشی عجب تیغ زبانی هست عاشق را
ز رنگ آمیزی عشق آن که آگاه است، می داند
که در هر دم بهاری و خزانی هست عاشق را
کهنسالی می کم زور را پر زور می سازد
پس از پیری است گر بخت جوانی هست عاشق را
ز غیرت گر به عرض حال نگشاید زبان صائب
ز رنگ چهره خود ترجمانی هست عاشق را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نگاه عجز باشد گر زبانی هست عاشق را
بود زخم نمایان، گر دهانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: اگر عشق واقعی وجود داشته باشد، نگاه ناتوانی را نشان می‌دهد و اگر زبان یا کلامی در کار باشد، زخم و درد دل عاشق را نمایان می‌سازد.
گهر در پله میزان یوسف سنگ کم باشد
وگرنه دیده گوهرفشانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: عشق واقعی و عمیق را نمی‌توان با کمیت یا معیارهای ظاهری سنجید. حتی اگر چیزهای ملموس و مادی مانند زیبایی یا ثروت کم باشد، ولی چشم عاشق به معنای واقعی درخشندگی و ارزش را می‌بیند. در واقع، تجربه عشق و احساسی که در دل عاشق وجود دارد، فراتر از چیزهای مادی است و درون‌مایه آن بسیار غنی‌تر است.
ازان پاک است از گرد علایق دامن پاکش
که دایم در نظر آب روانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده به فردی اشاره می‌کند که به دلیل پاکی و دوری از نگرانی‌های دنیوی، همیشه در نظرش عشق و زیبایی مانند آب روان جلوه‌گر است. این شخص به خاطر خلوص و صفای دلش، از رنجش‌ها و وابستگی‌ها دور است و همین امر باعث می‌شود که همیشه در جستجوی عشق و زیبایی باشد.
مروت نیست آب ای سنگدل بر تشنگان بستن
بکش تیغ از میان تا نیم جانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: دلسوزی ایجاب می‌کند که با کسانی که تشنه‌اند، سختگیری نکنیم. اگر هنوز فرصتی برای محبت و کمک به عاشقان باقی مانده، باید آن را دریابیم و خدمتی به آنها کنیم.
ازان چون زلف می باشد مسلسل پیچ و تاب او
که در مد نظر موی میانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: زلف او مانند رشته‌ای از پیچ و تاب است، و همین زلفی که در نظر می‌آید، عاشق را به شدت مجذوب می‌کند.
نباشد غیر کوه غم که افشرده است پا در دل
درین وحشت سرا گر همزبانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از غم، هیچ چیز جز کوه غم وجود ندارد که دل را در این مکان پر از اضطراب فشرده است. اگر هم کسی باشد که با عاشق همزبان باشد، باز هم نمی‌تواند به او کمک کند.
کمال عشق باشد بی نشان و نام گردیدن
ز نقصان است گر نام و نشانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: کمال عشق به این است که بدون علامت و نشانه باشد. اگر عاشقی نام و نشانی داشته باشد، این نشان‌دهنده نواقص اوست.
همین سروست کز قمری نمی سازد تهی پهلو
درین بستانسرا گر قدردانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزشمندی یک سرو در باغ اشاره دارد که حتی از پرنده‌ای همچون قمری نیز خالی نیست. اگر عشقی حقیقی و عمیق وجود داشته باشد، این زیبایی و ارزش بیشتر نمایان می‌شود.
ازان چون تیغ از سختی نگردد عشق رو گردان
که از هر سختیی سنگ فسانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: هرچند عشق به سختی‌ها و چالش‌ها مقاوم است، اما اگر عشق به مشکل یا سختی برخورد کند، ممکن است به راحتی از آن دور شود. عشق می‌تواند مانند تیغی باشد که از سختی‌ها نمی‌گذرد، ولی در دل هر عاشق، یک سنگ جادویی وجود دارد که او را به خود می‌کشد و نجات می‌دهد.
ز دلسوزان نمی خواهد چراغی مرقد پاکش
ز آه گرم، شمع دودمانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: عاشق از دلسوزان نیازی به روشنایی برای آرامگاه محبوبش ندارد، چراکه عشق او مانند شمعی با حرارت اهکانی در زندگی‌اش وجود دارد و به او نور و گرما می‌بخشد.
چرا اندیشد از زیر و زبر گردیدن عالم؟
چو ملک بیخودی دارالامانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: چرا کسی باید نگران تغییرات و تحولات دنیای پیرامونش باشد؟ در حالی که برای عاشق، وجود یک ملک بی‌نیاز و امن وجود دارد.
ازان در چار موسم بر سر شورست سودایش
که چون عنبر، بهار بی خزانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: در تمام ایام سال، او در دلش شور و شوقی دارد، زیرا بهار برای عاشق مانند عنبر است و هیچ گاه تمام نمی‌شود.
به باطن قهرمان عشق دارد اختیارش را
به کف چون طفل، ظاهر گر عنانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: عشق در عمق وجود قهرمانان را به گونه‌ای تسلط می‌دهد که همچون کودکی در دستانش قرار می‌گیرد، هرچند در ظاهر ممکن است عاشق به نظر برسد که در کنترل خویش است.
ندارد بی گمان از ترکتاز عشق آگاهی
به صبر و طاقت خود تا گمانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: عاشق به طور قطع از شدت عشق و شوقش به طرف مقابل، آگاهی دقیقی به میزان صبر و توانایی خود ندارد. او حتی ممکن است تصور کند که صبر و تحملش قابل مقایسه با عشقش نیست.
زبان هر چند شمع کشته را خاموش می باشد
به خاموشی عجب تیغ زبانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: هرچند زبان نمی‌تواند مانند شمعی جان باخته خاموش شود، اما جای تعجب دارد که زبان عاشق چقدر می‌تواند با قدرت و تندی عمل کند.
ز رنگ آمیزی عشق آن که آگاه است، می داند
که در هر دم بهاری و خزانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: عشقی که به درستی شناخته شده باشد، نشان می‌دهد که هر لحظه زندگی عاشق می‌تواند پر از زیبایی و تغییرات باشد، مانند بهار و پاییز.
کهنسالی می کم زور را پر زور می سازد
پس از پیری است گر بخت جوانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: در دوران پیری، انسان‌های ضعیف و کم‌انرژی را توان بیشتری می‌دهد. اگر در جوانی شانس و بخت خوبی داشته باشی، می‌توانی عاشق شوی.
ز غیرت گر به عرض حال نگشاید زبان صائب
ز رنگ چهره خود ترجمانی هست عاشق را
هوش مصنوعی: اگر به خاطر غیرت عاشق، زبانش به بیان حال و احوالش باز نشود، از رنگ چهره‌اش می‌توان فهمید که او عاشق است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۸۲ به خوانش عندلیب