گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸۱۳

به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد
اگر ستاره بود آفتاب برخیزد
چنین که چشم ترا خواب ناز سنگین است
عجب که صبح قیامت ز خواب برخیزد
همان قدر مرو ای مست ناز از سر من
که بوی سوختگی زین کباب برخیزد
غبار هستی من تا به جاست ممکن نیست
که از میان من و او حجاب برخیزد
ز فیض عشق به رخسار گریه پرور من
اگر غبار نشیند سحاب برخیزد
نبرد روشنی می سیاهی از دل ما
مگر ز عارض ساقی نقاب برخیزد
چنین که اختر اهل سخن زمین گیرست
عجب که گرد ز روی کتاب برخیزد
اگر به تربت مخمور، تاک دست نهد
ز خواب مرگ به بوی شراب برخیزد
فغان که قافله نوبهار کم فرصت
امان نداد که نرگس ز خواب برخیزد
غبار هستی من آنقدر گران خیزست
که از عذار تو طرف نقاب برخیزد
ازان خطی که روی تو خاست، نزدیک است
که آه از جگر آفتاب برخیزد
نخاست گوهر شادابی از جهان صائب
چگونه ابر ز بحر سراب برخیزد؟

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد
اگر ستاره بود آفتاب برخیزد
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی تو نگاه کند، اگر هم مانند ستاره‌ای درخشان باشد، باید مانند آفتابی تابناک بیدار شود و برآید.
چنین که چشم ترا خواب ناز سنگین است
عجب که صبح قیامت ز خواب برخیزد
هوش مصنوعی: چنین که چشمان تو به خواب عمیقی رفته است، جالب است که روز قیامت از خواب بیدار می‌شوی.
همان قدر مرو ای مست ناز از سر من
که بوی سوختگی زین کباب برخیزد
هوش مصنوعی: ای دل، از من دور شو و به حال خودت فکر کن، چون بوی سوختگی از کباب بلند شده است و حال من نیز به تنگ آمده.
غبار هستی من تا به جاست ممکن نیست
که از میان من و او حجاب برخیزد
هوش مصنوعی: تا زمانی که وجود من پابرجاست، نمی‌توان مانع و فاصله‌ای که بین من و او قرار دارد را از بین برد.
ز فیض عشق به رخسار گریه پرور من
اگر غبار نشیند سحاب برخیزد
هوش مصنوعی: از نعمت عشق، چهره من پر از اشک شده است و اگر غباری روی آن بنشیند، مانند ابرهایی که باران می‌بارند، برخیزد و شروع به باریدن می‌کند.
نبرد روشنی می سیاهی از دل ما
مگر ز عارض ساقی نقاب برخیزد
هوش مصنوعی: مبارزه‌ای میان روشنی و تاریکی در درون ما شکل می‌گیرد، مگر این که نقاب از چهره‌ی ساقی برداشته شود.
چنین که اختر اهل سخن زمین گیرست
عجب که گرد ز روی کتاب برخیزد
هوش مصنوعی: این‌گونه که ستارهٔ اهل ادب و سخن خاموش و زمین‌گیر شده است، عجیب نیست که گرد و غباری از روی کتاب‌ها بلند شود.
اگر به تربت مخمور، تاک دست نهد
ز خواب مرگ به بوی شراب برخیزد
هوش مصنوعی: اگر دستش به خاکی که شراب در آن است برسد، از خواب مرگ بیدار می‌شود و به خاطر بوی شراب به حرکت درمی‌آید.
فغان که قافله نوبهار کم فرصت
امان نداد که نرگس ز خواب برخیزد
هوش مصنوعی: آه که کاروان بهار، زمانی برای آرامش نگذارده و فرصت نداد تا نرگس از خواب بیدار شود.
غبار هستی من آنقدر گران خیزست
که از عذار تو طرف نقاب برخیزد
هوش مصنوعی: وجود من به اندازه‌ای سنگین و دوده‌دار است که حتی زیبایی چهره‌ات هم نمی‌تواند آن را از بین ببرد و بازتابش را نشان دهد.
ازان خطی که روی تو خاست، نزدیک است
که آه از جگر آفتاب برخیزد
هوش مصنوعی: از آن خطی که بر روی چهره‌ات نقش بسته، به زودی آهی از دل آفتاب بلند خواهد شد.
نخاست گوهر شادابی از جهان صائب
چگونه ابر ز بحر سراب برخیزد؟
هوش مصنوعی: صائب، می‌گوید: چگونه ممکن است که شادی و زیبایی از جهان بیرون بیاید، در حالی که مانند ابرهایی که از دریاهای سراب برمی‌خیزند، تنها ظاهر زیبایی دارند و در واقع چیزی واقعی نیستند؟