گنجور

غزل شمارهٔ ۳۶۷

لب یاقوت او تا داد از خط عرض لشکر را
حصاری کرد در گرد یتیمی آب گوهر را
تلاش پختگی کردم ز خامی ها، ندانستم
که در خامی بهار بی خزانی هست عنبر را
تهیدستان قسمت را چه سود از رهبر کامل؟
که خضر از آب حیوان تشنه می آرد سکندر را
گسستم از عزیزان رشته امید، تا دیدم
که سازد تنگ چشمی قیمت افزون عقد گوهر را
ز من با ساده لوحی صلح کن کز پاکبازی ها
ز لوح سینه چون آیینه شستم خط جوهر را
نمی لرزد دلم چون نامه از اندیشه فردا
که من ازخود حسابی دیده ام صد بار محشر را
زمین و آسمان را شکوه ام خونین جگر دارد
ز بدخویی چو طفلان می گزم پستان مادر را
نمی دانم چه خواهد کرد با طوفان این دریا
که در موج نخستین، کشتی ما باخت لنگر را
به گرد خاکساری ده جلا آیینه دل را
که روشنگر به از خاکستر خود نیست اخگر را
یکی باشد غنا و فقر در میزان اهل دل
تفاوت نیست در خشکی و دریا آب گوهر را
پی آسایش خود داغ سوزم بر جگر صائب
کز آتش بیش سوزد دوری آتش سمندر را
درین میخانه صائب آن حباب تنگ ظرفم من
که صد ره بر سر دریا شکستم بیش ساغر را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

لب یاقوت او تا داد از خط عرض لشکر را
حصاری کرد در گرد یتیمی آب گوهر را
هوش مصنوعی: لب‌های یاقوتی او باعث شد که خط لشکر را محاصره کند و در دور آب گوهر، حس یتیمی ایجاد کند.
تلاش پختگی کردم ز خامی ها، ندانستم
که در خامی بهار بی خزانی هست عنبر را
هوش مصنوعی: من سعی کردم از ناپختگی و بی‌تجربگی خود فاصله بگیرم، اما نمی‌دانستم که در همین ناپختگی، زیبایی و شکوفایی وجود دارد که مثل بوی خوش عنبر است.
تهیدستان قسمت را چه سود از رهبر کامل؟
که خضر از آب حیوان تشنه می آرد سکندر را
هوش مصنوعی: کسانی که در فقر و تنگ دستی به سر می‌برند، از یک رهبر کامل چه فایده‌ای می‌برند؟ چرا که حتی خضر، که نماد دانش و هدایت است، نمی‌تواند به سکندر، که نماد قدرت و ثروت است، آب زندگی بیاورد.
گسستم از عزیزان رشته امید، تا دیدم
که سازد تنگ چشمی قیمت افزون عقد گوهر را
هوش مصنوعی: از عزیزانم جدا شدم و امیدم را از دست دادم، چرا که دیدم تنگ‌نظری و کم‌بینی باعث شده است ارزش و بهایی که برای روابط و دوستی‌ها قائل بودم به شدت افزایش یابد.
ز من با ساده لوحی صلح کن کز پاکبازی ها
ز لوح سینه چون آیینه شستم خط جوهر را
هوش مصنوعی: با سادگی‌ام از من تجارت صلح کن، چرا که از خلوص نیتی که دارم، تمام خط‌های ناپاک را از قلبم پاک کرده‌ام و آن را مثل آینه درخشان کرده‌ام.
نمی لرزد دلم چون نامه از اندیشه فردا
که من ازخود حسابی دیده ام صد بار محشر را
هوش مصنوعی: دل من به خاطر فکر کردن به فردا نلرزد، چون من بارها و بارها تجربه‌ی روزهای سخت و حسابی را داشته‌ام که شبیه به قیامت بوده‌اند.
زمین و آسمان را شکوه ام خونین جگر دارد
ز بدخویی چو طفلان می گزم پستان مادر را
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به خاطر بدخلقی من، از درد و رنج من ناله می‌کنند. مانند کودکی که به خاطر بی‌ادبی و ناآگاهی، به پستان مادرش آسیب می‌زند، من نیز به اطرافم آسیب می‌زنم.
نمی دانم چه خواهد کرد با طوفان این دریا
که در موج نخستین، کشتی ما باخت لنگر را
هوش مصنوعی: نمی‌دانم این دریا با طوفانش چه سرنوشتی برای ما رقم خواهد زد، چرا که در اولین موج، کشتی ما لنگر خود را گم کرد.
به گرد خاکساری ده جلا آیینه دل را
که روشنگر به از خاکستر خود نیست اخگر را
هوش مصنوعی: برای اینکه دل روشن‌تر و شفاف‌تر شود، باید به زیبایی و پاکی آن اهمیت بدهیم. در واقع، دل باید از غبار و کدورت دور باشد تا مانند یک آینه درخشان و واضح باشد. به این ترتیب، زیبایی و روشنی دل از خاکستر و بی‌مهر بودن خود بهتر است، مانند جرقه‌ای که از آتش برخیزد.
یکی باشد غنا و فقر در میزان اهل دل
تفاوت نیست در خشکی و دریا آب گوهر را
هوش مصنوعی: افراد بادل و دل‌باخته، در نظرشان غنا و فقر تفاوتی ندارد. چه در خشکی و چه در دریا، ارزش و جواهر واقعی آب یکسان است.
پی آسایش خود داغ سوزم بر جگر صائب
کز آتش بیش سوزد دوری آتش سمندر را
هوش مصنوعی: برای راحتی خودم هم که شده، غم زیادی را در دل تحمل می‌کنم، چون دوری از عزیزانم به شدت آزارم می‌دهد.
درین میخانه صائب آن حباب تنگ ظرفم من
که صد ره بر سر دریا شکستم بیش ساغر را
هوش مصنوعی: در این میخانه، من مانند حبابی درون ظرفی کوچک هستم که بارها بر روی دریا افتاده‌ام و ساغر شراب را شکسته‌ام.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۶۷ به خوانش عندلیب