گنجور

غزل شمارهٔ ۳۵۷

ندارد در خور من باده ای گردون مینایی
مگر از خون دل لبریز سازم ساغر خود را
به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم
که بر روی نسیم صبح نگشایم در خود را
ز سربازی درین گلشن چنان خوشوقت می گردم
که می ریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را
مرا این روسفیدی در میان تیره روزان بس
که کردم صرف آن آیینه رو خاکستر خود را
به خاموشی شوم مهر دهان بیهوده گویان را
نمی بازم چو کوه از هر صدایی لنگر خود را
ز سودا آنچنان دلسرد از تن پروری گشتم
که چون مجنون به پای مرغ می خارم سر خود را
بود در جوشن داود صائب عاقبت بینی
که در زیر قبا پوشیده دارد جوهر خود را
نهان در زنگ ازان چون تیغ دارم جوهر خود را
که من از عرض جوهر دوست تر دارم سر خود را
نه از بی جوهری ها مهر دارم چون صدف بر لب
نهان دارم ز چشم شور دریا گوهر خود را
ز طوفان حوادث با سبک مغزی نیم غافل
حباب آسا درین دریا به کف دارم سر خود را
من از تردامنی گردیده ام چون موج دریایی
خوشا ابری که سازد خشک، دامان تر خود را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ندارد در خور من باده ای گردون مینایی
مگر از خون دل لبریز سازم ساغر خود را
هوش مصنوعی: من هیچ شرابی از آسمان نمی‌توانم نوشید، مگر اینکه با دل‌سوختگی و درد خودم، میانه‌ام را پر کنم.
به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم
که بر روی نسیم صبح نگشایم در خود را
هوش مصنوعی: احساس دلتنگی من به اندازه‌ای عمیق و شدید است که مانند غنچه‌ای شده‌ام که در انتظار نسیم صبح هستم تا خود را باز کنم و شکوفا شوم.
ز سربازی درین گلشن چنان خوشوقت می گردم
که می ریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را
هوش مصنوعی: در این گلستان، به قدری خوشحالم که مانند گلی که در آغوش گلچین ریخته می‌شود، خود را شاداب و سیراب تصور می‌کنم.
مرا این روسفیدی در میان تیره روزان بس
که کردم صرف آن آیینه رو خاکستر خود را
هوش مصنوعی: من از این که در میان روزهای سخت و تاریک، نجابت و زیبایی خود را حفظ کردم، بسیار خوشحالم؛ چرا که تمام تلاش و کوشش خود را برای حفظ این زیبایی صرف کرده‌ام.
به خاموشی شوم مهر دهان بیهوده گویان را
نمی بازم چو کوه از هر صدایی لنگر خود را
هوش مصنوعی: من در سکوت می‌مانم و به سخنان بیهوده توجهی نمی‌کنم، مانند کوهی که به هیچ صدایی واکنش نمی‌دهد و ثابت و استوار است.
ز سودا آنچنان دلسرد از تن پروری گشتم
که چون مجنون به پای مرغ می خارم سر خود را
هوش مصنوعی: به خاطر حال و هوای درونم، به قدری از دنیا و خودپرستی خسته شده‌ام که مانند مجنون، به خاطر عشق و عاشقی، تن خود را فراموش کرده و به کارهای عجیب و غریب مشغول شده‌ام.
بود در جوشن داود صائب عاقبت بینی
که در زیر قبا پوشیده دارد جوهر خود را
هوش مصنوعی: در زره داود، در نهایت دقت کن، زیرا زیر لباس او گنجینه‌ای از ارزش‌ها پنهان شده است.
نهان در زنگ ازان چون تیغ دارم جوهر خود را
که من از عرض جوهر دوست تر دارم سر خود را
هوش مصنوعی: در دل زنگار و تاریکی، مانند تیغی تیز، essence و جوهر خود را دارم. من از ظاهر و ظاهر فیزیکی خودم بیشتر به جوهر و باطن وجودم اهمیت می‌دهم.
نه از بی جوهری ها مهر دارم چون صدف بر لب
نهان دارم ز چشم شور دریا گوهر خود را
هوش مصنوعی: من مثل صدف، جواهری درون خود دارم که از نگاه بد دریا پنهانش کرده‌ام، و از بی‌ارزشی‌ها هیچ مهر و علاقه‌ای ندارم.
ز طوفان حوادث با سبک مغزی نیم غافل
حباب آسا درین دریا به کف دارم سر خود را
هوش مصنوعی: در میان طوفان‌های زندگی، با بی‌توجهی و سبکی، چون حبابی در این دریا، سرم را در دست دارم.
من از تردامنی گردیده ام چون موج دریایی
خوشا ابری که سازد خشک، دامان تر خود را
هوش مصنوعی: من به خاطر دل تردیدها و ناپایداری‌هایم به حالت بی‌قراری درآمده‌ام، مانند موجی که در دریا به خاطر ناپایداری‌اش به این سو و آن سو می‌رود. خوشا به حال ابر، که به خاطر بارانی که می‌بارد، دامن خود را مرطوب نگه می‌دارد.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۵۷ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1394/12/15 09:03
محسن شفیعی

بیت نهان در زنگ از ان چون تیغ دارم گوهر خود را
به همراه سه بیت بعدش باید در آغاز غزل قرار گیرد
مطابق نسخه چاپی محمد قهرمان