گنجور

غزل شمارهٔ ۳۴۴

ز بت چون پاک سازد بت شکن بتخانه ما را؟
که می روید بت از دیوار و در کاشانه ما را
چنین گر عشق در دل می دواند ناخن کاوش
به آب زندگانی می رساند خانه ما را
فروغش دیده جوهرشناسان را کند دریا
صدف بیرون دهد گر گوهر یکدانه ما را
نگردد چون قفس بر بلبل مغرور ما زندان؟
کند صیاد تا کی فکر آب و دانه ما را؟
گرانخوابی ز تار و پود مخمل می برد بیرون
الهی هیچ گوشی نشنود افسانه ما را!
به از فانوس باشد سایه دست هواداران
مسوز ای شمع بی پروا، پر پروانه ما را
ز شوق جلوه مستانه ات شد ملک دل ویران
به گرد دامنی تعمیر کن ویرانه ما را
گر از خلوت ز ناز و سرکشی بیرون نمی آیی
به سنگی یاد کن ای سنگدل دیوانه ما را
که می افتد به فکر ما درین خاک فراموشان؟
مگر زنگار نسیان سبز سازد دانه ما را
غزالی را که ما داریم در مد نظر صائب
صفیر نی شمارد نعره شیرانه ما را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بت چون پاک سازد بت شکن بتخانه ما را؟
که می روید بت از دیوار و در کاشانه ما را
هوش مصنوعی: چگونه بت‌شکن می‌تواند بت‌خانه ما را پاک کند، در حالی که بت از دیوار و در خانه ما می‌رود؟
چنین گر عشق در دل می دواند ناخن کاوش
به آب زندگانی می رساند خانه ما را
هوش مصنوعی: اگر عشق در دل نفوذ کند، مانند ناخنی است که در آب زندگی را به ما نشان می‌دهد و به خانه‌مان راه می‌یابد.
فروغش دیده جوهرشناسان را کند دریا
صدف بیرون دهد گر گوهر یکدانه ما را
هوش مصنوعی: نور او، دیدگان عالمان جوهرشناسی را روشن می‌کند و اگر ما یک گوهر نادر داشته باشیم، دریا آن را مانند صدفی بیرون می‌آورد.
نگردد چون قفس بر بلبل مغرور ما زندان؟
کند صیاد تا کی فکر آب و دانه ما را؟
هوش مصنوعی: بلبل مغرور ما در قفس نمی‌چرخد و از خود نمی‌پرسد که آیا این زندان برای او مناسب است؟ صیاد هم تا چه زمانی می‌تواند فقط به فکر آب و دانه‌اش باشد؟
گرانخوابی ز تار و پود مخمل می برد بیرون
الهی هیچ گوشی نشنود افسانه ما را!
هوش مصنوعی: دل‌دادگی و عشق ما، مانند دسته‌ای از نرم و لطیف تار و پود مخمل است که در خواب‌های گران و آرامش‌بخش گم شده است. آرزو می‌کنیم که هیچ‌کس داستان عشق‌مان را نشنود و به آن آگاه نشود.
به از فانوس باشد سایه دست هواداران
مسوز ای شمع بی پروا، پر پروانه ما را
هوش مصنوعی: بهتر است که سایه حمایت‌کنندگان مانند یک فانوس روشن باشد و ای شمع بی‌پروا، نگذار که پروانه‌های ما بسوزند.
ز شوق جلوه مستانه ات شد ملک دل ویران
به گرد دامنی تعمیر کن ویرانه ما را
هوش مصنوعی: از شوق و زیبایی تو، دل من که ویران است، به حالت مستانه‌ای درآمده است. حالا آن را با دامن محبتت تعمیر کن و ویرانی‌اش را درست کن.
گر از خلوت ز ناز و سرکشی بیرون نمی آیی
به سنگی یاد کن ای سنگدل دیوانه ما را
هوش مصنوعی: اگر از تنهایی به خاطر ناز و خودخواهی خود بیرون نمی‌آیی، به یاد ما و دردهایی که داریم، سنگدل و دیوانه، به یک سنگ فکر کن.
که می افتد به فکر ما درین خاک فراموشان؟
مگر زنگار نسیان سبز سازد دانه ما را
هوش مصنوعی: کیست که در این دنیای فراموشی به یاد ما باشد؟ آیا فراموشی نمی‌تواند باعث برآمدن و شکوفایی وجود ما شود؟
غزالی را که ما داریم در مد نظر صائب
صفیر نی شمارد نعره شیرانه ما را
هوش مصنوعی: غزالی که ما داریم، در نظر صائب، نباید صدای سرگین ما را با صدای شیری مقایسه کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش عندلیب
غزل شمارهٔ ۳۴۴ به خوانش دریا قلیلی