گنجور

غزل شمارهٔ ۳۴۳۲

صاف با ما دل آن شعله بیباک نشد
سوخت پروانه ما و ز گنه پاک نشد
شبنم آورد سر از روزن خورشید برون
سر ما بود که شایسته فتراک نشد
علف تیغ جهانسوز حوادث گردد
دل هرکس که ز زنگار خودی پاک نشد
خنده صبح به خوناب شفق پیوسته است
هیچ کس شاد نگردید که غمناک نشد
ماند چون خرمن ناکوفته در دامن دشت
هرکه زیر قدم راهروان خاک نشد
نگشودند به رویش در جنت صائب
سینه هرکه به شمشیر جفا چاک نشد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صاف با ما دل آن شعله بیباک نشد
سوخت پروانه ما و ز گنه پاک نشد
هوش مصنوعی: دل روشنی که با ما صاف و بی‌پرده بود، هرگز نتوانست نسبت به حرارت عشق خاموش شود، و پروانه‌ای که به خاطر این عشق سوخته، نتوانست از گناه خود پاک شود.
شبنم آورد سر از روزن خورشید برون
سر ما بود که شایسته فتراک نشد
هوش مصنوعی: شبنم از سوراخی در نور خورشید بیرون آمد، اما سر ما به قدری شایسته و مناسب نبود که بتواند به کلاهی زیبا بدل شود.
علف تیغ جهانسوز حوادث گردد
دل هرکس که ز زنگار خودی پاک نشد
هوش مصنوعی: علفی که به تیغ‌های تیز و خطرناک حوادث تبدیل می‌شود، دل هر کسی را می‌آزارد که از آلودگی‌های خود دور نشده و پاک نگردیده است.
خنده صبح به خوناب شفق پیوسته است
هیچ کس شاد نگردید که غمناک نشد
هوش مصنوعی: خنده صبح با رنگ خونین آسمان در هم آمیخته است و هیچ‌کس نتوانسته شاد بماند چون همگی غمگین هستند.
ماند چون خرمن ناکوفته در دامن دشت
هرکه زیر قدم راهروان خاک نشد
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر تلاش و سختی قدم نگذارد، مانند کاهی می‌ماند که در دشت باقی مانده و هیچ ارزشی ندارد.
نگشودند به رویش در جنت صائب
سینه هرکه به شمشیر جفا چاک نشد
هوش مصنوعی: در بهشت بر روی کسی که از باظلم و ستم آسیب ندیده و دلش جریحه‌دار نشده، در بسته است.