غزل شمارهٔ ۳۴۳۱
پیر گردیدی و کشت املت زرد نشد
بوی کافور شنیدی و دلت سرد نشد
آخرین عطر تو کافور ازان می سازند
که به مردن دلت از کار جهان سرد نشد
بوی کافور ازین مرده دلان می آید
که به این طایفه آمیخت که نامرد نشد؟
عشق تردست تو صد خانه دل کرد خراب
که ز یک سینه نمایان اثر گرد نشد
از حوادث دل آزاد چه پروا دارد؟
چهره سرو ز بیداد خزان زرد نشد
خام چون سرو به باغ آمد و بیرون شد خام
هرکه صائب ز جهان حادثه پرورد نشد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پیر گردیدی و کشت املت زرد نشد
بوی کافور شنیدی و دلت سرد نشد
هوش مصنوعی: سالیان سال از عمر تو گذشته، ولی هنوز به تغییرات زندگی و محیط اطرافت اهمیت ندادی. از بوی خوش و آرامش هم نتوانستی بهرهمند شوی و قلبت هنوز درگیر سردی و بیتفاوتی است.
آخرین عطر تو کافور ازان می سازند
که به مردن دلت از کار جهان سرد نشد
هوش مصنوعی: عطر یاد تو را از کافور میسازند، زیرا دل من به خاطر سختیهای زندگی هرگز از عشق تو سرد نشد.
بوی کافور ازین مرده دلان می آید
که به این طایفه آمیخت که نامرد نشد؟
هوش مصنوعی: بوی کافور از دل مردگان به مشام میرسد، زیرا آنها با این گروه درآمیختهاند که از نامردی فاصله نگرفتهاند.
عشق تردست تو صد خانه دل کرد خراب
که ز یک سینه نمایان اثر گرد نشد
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری قوی و تأثیرگذار است که قلبها را ویران کرده است، اما اثر آن تنها از یک سینه قابل مشاهده نیست.
از حوادث دل آزاد چه پروا دارد؟
چهره سرو ز بیداد خزان زرد نشد
هوش مصنوعی: دل از رویدادها و حوادث نمیترسد و نگران نیست؛ چون چهره خوشبختی و زیبایی، مثل سرو که در پاییز زرد نمیشود، از ظلم و سختی ها متاثر نخواهد شد.
خام چون سرو به باغ آمد و بیرون شد خام
هرکه صائب ز جهان حادثه پرورد نشد
هوش مصنوعی: نوجوانی به مانند یک درخت سرو به باغ آمد و بیرون رفت، اما هر کس که مانند صائب از تجربیات و حوادث دنیا بهرهای نبرد، هنوز نپخته و خام باقی مانده است.