غزل شمارهٔ ۳۴۲۸
لوح محفوظ شد آن دیده که حیران تو شد
گشت سی پاره دل هر که پریشان تو شد
گوی سبقت ز مه و مهر درین میدان برد
سر سودازده تا زخمی چوگان تو شد
عشق محجوب چه گل چیند ازان رو، که هوس
دست خالی ز تماشای گلستان تو شد
چون ز روی تو کسی چشم تواند برداشت؟
آب بیرون نتواند ز گلستان تو شد
جوی شهدی است ز هر نیش روان در رگ من
تا دلم خانه زنبور ز مژگان تو شد
گرچه دندان گهر بود به پاکی مشهور
منزوی در صدف از پاکی دندان تو شد
اشک بی خواست ز چشم تر من می جوشد
تا دلم آینه چهره تابان تو شد
نشود چون ز تماشای تو طوطی حیران؟
که دو صد آینه رو واله و حیران تو شد
آشیان کرد چو مجنون به سر سرو تذرو
بس که حیرت زده از نخل خرامان تو شد
خود فروشیش مبدل به خریداری گشت
یوسف از بس خجل از حسن بسامان تو شد
از بساط گل بی خار قدم می دزدد
زخمی آن پای که از خار مغیلان تو شد
می کند خنده خونین به ته پوست نهان
پسته از بس خجل از غنچه خندان تو شد
سرخ رو باد خدنگ تو ز نخجیر مراد
که گلستان دلم از غنچه پیکان تو شد
تشنه بوسه مرا روی عرقناک تو کرد
سبز این دانه امید ز باران تو شد
شد دل هر که تنگ، شمع ترا شد فانوس
روز هرکس که سیه گشت شبستان تو شد
می کشد سلسله ابر به دریا آخر
خنک آن دیده بیدار که گریان تو شد
کرد در دیده خورشید سیه مشرق را
طالع آن صبح که از چاک گریبان تو شد
کیست از حلقه فرمان تو گردن پیچد؟
سرو چون فاخته از حلقه بگوشان تو شد
از شکر طوطی خوش حرف نصیبی دارد
عیش من تلخ چرا از شکرستان تو شد
نیست چون قطره سیماب قرارم یک جا
تا دل من صدف گوهر غلطان تو شد
گفتم از روی تو گل در سرمستی چینم
عرق شرم به صد چشم نگهبان تو شد
داد چون خامه بی مغز سر خویش به باد
هر که یک نقطه برون از خط فرمان تو شد
بود صد پیرهن از شام سیه تر صبحم
دست من پنجه خورشید ز دامان تو شد
صائب از گلشن فردوس شود مستغنی
آشنا دیده هرکس که به دیوان تو شد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
لوح محفوظ شد آن دیده که حیران تو شد
گشت سی پاره دل هر که پریشان تو شد
هوش مصنوعی: دیدهای که به شگفتی از زیبایی تو افتاده است، به مانند لوح محفوظ در دل ثبت شده است. هر کس که به عشق تو دچار پریشانی شده، دلش به سیپاره تقسیم شده است.
گوی سبقت ز مه و مهر درین میدان برد
سر سودازده تا زخمی چوگان تو شد
هوش مصنوعی: در این میدان، کسی که به شدت دلبسته و عاشق شده، با سرعتی بیشتر از ماه و خورشید پیشی گرفته و نسبت به زخمی که از چوگان تو خورده، سر به زیر و متواضع است.
عشق محجوب چه گل چیند ازان رو، که هوس
دست خالی ز تماشای گلستان تو شد
هوش مصنوعی: عشق پنهان، چه گلی میتواند بچیند وقتی که آرزویش فقط تماشا کردن گلستان توست و دستش خالی است؟
چون ز روی تو کسی چشم تواند برداشت؟
آب بیرون نتواند ز گلستان تو شد
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند از زیبایی و جذبه تو چشمپوشی کند؛ همچون اینکه هیچ آبی نمیتواند از گلستان تو جدا شود.
جوی شهدی است ز هر نیش روان در رگ من
تا دلم خانه زنبور ز مژگان تو شد
هوش مصنوعی: تنها عشق تو مانند شهد شیرین در رگهای من جاری است و به همین خاطر، قلبم همچون کندویی پر از زنبور، تسخیر نگاههای تو شده است.
گرچه دندان گهر بود به پاکی مشهور
منزوی در صدف از پاکی دندان تو شد
هوش مصنوعی: هرچند که گوهر دندانش به پاکی معروف است، اما به دلیل پاکی دندان تو، در صدف تنها مانده است.
اشک بی خواست ز چشم تر من می جوشد
تا دلم آینه چهره تابان تو شد
هوش مصنوعی: اشک به طور ناخودآگاه از چشمانم میریزد تا دل من به زیبایی تو همچون آینهای نورانی تبدیل شود.
نشود چون ز تماشای تو طوطی حیران؟
که دو صد آینه رو واله و حیران تو شد
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که طوطی از تماشای تو گیج و مبهوت نشود؟ زیرا حتی دو صد آینه هم تحت تأثیر جمال و جذابیت تو شگفتزده و حیرتزده شدهاند.
آشیان کرد چو مجنون به سر سرو تذرو
بس که حیرت زده از نخل خرامان تو شد
هوش مصنوعی: مجنون مانند طوطی به پای درخت سرو نشسته و از زیبایی و فریبندگی نخل تو به شدت حیرت زده شده است.
خود فروشیش مبدل به خریداری گشت
یوسف از بس خجل از حسن بسامان تو شد
هوش مصنوعی: یوسف به خاطر زیبایی و ظرافتی که تو داری، آنقدر شرمنده و خجالتزده شد که خود را به فروش گذاشت و به نوعی برای تو خریداری کرد.
از بساط گل بی خار قدم می دزدد
زخمی آن پای که از خار مغیلان تو شد
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و لطافت گلها، انسان گاهی از تجربیات تلخ و دردناک فاصله میگیرد، اما زخمهایی که ما از مشکلات و سختیها بهدست آوردهایم، همیشه یادآور آن تجربهها هستند و نمیتوانیم آنها را فراموش کنیم.
می کند خنده خونین به ته پوست نهان
پسته از بس خجل از غنچه خندان تو شد
هوش مصنوعی: خندهی خونآلودی از درون پوست پسته به بیرون میآید، چون آنقدر از خندهی تو شرمنده شده که نمیتواند خود را پنهان کند.
سرخ رو باد خدنگ تو ز نخجیر مراد
که گلستان دلم از غنچه پیکان تو شد
هوش مصنوعی: بادی که تیر تو را با خود میآورد، باعث شده تا گلستان دل من از غنچه تیر تو پر شود.
تشنه بوسه مرا روی عرقناک تو کرد
سبز این دانه امید ز باران تو شد
هوش مصنوعی: من به بوسهی تو تشنهام، و عرقی که بر تن تو نشسته، مرا زنده و سرسبز کرده است. این امیدی که در وجودم جوانه زده، به خاطر باران عشق توست.
شد دل هر که تنگ، شمع ترا شد فانوس
روز هرکس که سیه گشت شبستان تو شد
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش تنگ شده، شمع تو برای او روشنایی روز شده است و هر که در شب تاریک و غمگین شده، به خانه و مکان تو روشنایی بخشیدهای.
می کشد سلسله ابر به دریا آخر
خنک آن دیده بیدار که گریان تو شد
هوش مصنوعی: باران به دریا میریزد و چشم آگاه و بیدار که از تو گریه میکند، بسیار دلانگیز و خنک است.
کرد در دیده خورشید سیه مشرق را
طالع آن صبح که از چاک گریبان تو شد
هوش مصنوعی: خورشید تاریکی را در چشمان من روشن کرد و آن صبحی را به من نشان داد که از شکاف لباس تو بیرون آمد.
کیست از حلقه فرمان تو گردن پیچد؟
سرو چون فاخته از حلقه بگوشان تو شد
هوش مصنوعی: کیست که بتواند از فرمان تو سرپیچی کند؟ سرو که مانند بلبل است، به فرمان تو میرقصد.
از شکر طوطی خوش حرف نصیبی دارد
عیش من تلخ چرا از شکرستان تو شد
هوش مصنوعی: عیش من به خاطر تلخیاش حسرت میخورد، در حالی که طوطی از لذتهای شیرین شکر برخوردار است. چرا من این همه سختی را تحمل میکنم در حالی که چیزهای شیرین و لذتبخشی در دنیایتان وجود دارد؟
نیست چون قطره سیماب قرارم یک جا
تا دل من صدف گوهر غلطان تو شد
هوش مصنوعی: من مانند قطرهای از جیوه، نمیتوانم در یک جا بمانم و آرامش پیدا کنم. تا وقتی که دل من تبدیل به صدفی شده که در آن گوهر تو در حال چرخش و درخشش است.
گفتم از روی تو گل در سرمستی چینم
عرق شرم به صد چشم نگهبان تو شد
هوش مصنوعی: به این فکر بودم که از زیبایی تو گل بچینم، اما بخاطر شرم و حیا، چشمان نگهبان تو به اندازه صد نفر به من خیره شدند.
داد چون خامه بی مغز سر خویش به باد
هر که یک نقطه برون از خط فرمان تو شد
هوش مصنوعی: وقتی که سخن بیمحتوا و بیفکر مانند جوهر بر باد میرود، هر کسی که از دستورات تو کوچکترین انحرافی داشته باشد، مورد سرزنش قرار میگیرد.
بود صد پیرهن از شام سیه تر صبحم
دست من پنجه خورشید ز دامان تو شد
هوش مصنوعی: صد پیرهن تیره و سیاه داشتم، اما اکنون صبح من به روشنی توست و دست من به گرمی و روشنی خورشید از دامان تو رسیده است.
صائب از گلشن فردوس شود مستغنی
آشنا دیده هرکس که به دیوان تو شد
هوش مصنوعی: هر کسی که با دیوان تو آشنا شود، به خوبی از زیباییهای بهشت بینیاز خواهد شد.