غزل شمارهٔ ۳۴۱۴
محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد
صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد
سنگ میزان برهمن شود آن روز تمام
که به هر سنگ رسد کم ز صنم نشناسد
اوست بینا که اگر خاک دهندش به بها
سرمه از خود شکنی سازد و کم نشناسد
نشأه باده توحید بر آن رند حلال
که بط باده کم از مرغ حرم نشناسد
از تو آن روز شود سلطنت روی زمین
که ترا راهرو از نقش قدم نشناسد
هر که را از سر آزاده دهد افسر، فقر
رتبه خاک کم از مسند جم نشناسد
خاک در دست کسی زر شود از درویشان
که شود خاک و در اهل کرم نشناسد
هر که افسانه چشم تو کند در خوابش
بستر عافیت از تیغ دو دم نشناسد
چون ترا فرق ز یوسف کند آن کوته بین؟
که سر کوی تو از باغ ارم نشناسد
پیش جمعی که تمامند به میزان خرد
صیرفی اوست که دینار و درم نشناسد
عام می بود اگر درد سخن، می بایست
که کسی نبض سخن به ز قلم نشناسد
فارغ از پوست بود هر که رسیده است به مغز
چه عجب عاشق اگر دیر و حرم نشناسد؟
چون ز آغاز به انجام رسد نامه من؟
در مقامی که سر از پای قلم نشناسد
ملک حیرت ز حوادث نشود زیر و زبر
چه عجب صائب اگر شادی و غم نشناسد؟
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
محو دیدار تو راحت ز الم نشناسد
صورت خوب و بد آیینه ز هم نشناسد
هوش مصنوعی: وقتی که به تماشای تو مشغولم، دیگر هیچ وقت و احساس ناخوشی را نمیشناسم. زیبایی تو به حدی است که مانند آینه، تفاوتها را نمیتوان تشخیص داد.
سنگ میزان برهمن شود آن روز تمام
که به هر سنگ رسد کم ز صنم نشناسد
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که هر سنگی، حتی سنگهای معمولی، نیز قادر خواهند بود به حقیقت و واقعیت پی ببرند و به همین دلیل دیگر فرقی بین سنگها و بتها نخواهد بود.
اوست بینا که اگر خاک دهندش به بها
سرمه از خود شکنی سازد و کم نشناسد
هوش مصنوعی: او کسی است که بینش دارد و اگر به او خاک هم بدهند، میتواند از آن سرمه بسازد و ارزش آن را کمتر از آنچه که هست، نشمارد.
نشأه باده توحید بر آن رند حلال
که بط باده کم از مرغ حرم نشناسد
هوش مصنوعی: نوشیدنی عشق و یگانگی در دل آن انسان آزاد قرار دارد که مانند پرندهای در حرم از باده کمتر نمیشناسد.
از تو آن روز شود سلطنت روی زمین
که ترا راهرو از نقش قدم نشناسد
هوش مصنوعی: روز که تو بر زمین حکمرانی کنی، که هیچ کس تو را تنها از اثر قدمهایت نشناسد.
هر که را از سر آزاده دهد افسر، فقر
رتبه خاک کم از مسند جم نشناسد
هوش مصنوعی: هر کسی را که از روی آزادگی تاج و مقام دهد، فقری که بر او حاکم است هیچ کم از جایگاه پادشاه جمشید نیست و او نیز مقامش را نمیشناسد.
خاک در دست کسی زر شود از درویشان
که شود خاک و در اهل کرم نشناسد
هوش مصنوعی: اگر کسی از درویشان در شرایط خاصی قرار گیرد، میتواند خاک را به طلا تبدیل کند. اما اهل بخشش و کرم نمیتوانند او را بشناسند و درک کنند که او چه چیزی برایشان به ارمغان میآورد.
هر که افسانه چشم تو کند در خوابش
بستر عافیت از تیغ دو دم نشناسد
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی و جذابیت چشمان تو فکر کند، در خوابش هرگز راحتی و امنیت را نخواهد شناخت و از خطرها بیخبر نخواهد بود.
چون ترا فرق ز یوسف کند آن کوته بین؟
که سر کوی تو از باغ ارم نشناسد
هوش مصنوعی: وقتی کسی مانند یوسف تو را از دیگران جدا کند، چه کسی میتواند بیانصافی را ببیند؟ در حالی که هیچکس نمیتواند جمال و زیبایی تو را از بهشت تمیز دهد.
پیش جمعی که تمامند به میزان خرد
صیرفی اوست که دینار و درم نشناسد
هوش مصنوعی: در میان افرادی که به کمال رسیدهاند، میزان ارزش واقعی انسان به خرد اوست و نه به داراییهای مادی مانند سکه و پول.
عام می بود اگر درد سخن، می بایست
که کسی نبض سخن به ز قلم نشناسد
هوش مصنوعی: اگر درد و رنجی در سخن وجود داشت، باید به این توجه میشد که هیچکس نباید توانایی شناسایی نبض و احوال سخن را از قلم و نوشتار کم کند.
فارغ از پوست بود هر که رسیده است به مغز
چه عجب عاشق اگر دیر و حرم نشناسد؟
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق و حقیقت مسائل رسیده باشد، دیگر به ظواهر و ظاهر آنها اهمیت نمیدهد. پس چه عجیب است اگر کسی که عاشق است، دیر از عشق و حرم واقعی باخبر شود و نشناسد.
چون ز آغاز به انجام رسد نامه من؟
در مقامی که سر از پای قلم نشناسد
هوش مصنوعی: چه زمانی نامه من به پایان میرسد؟ در وضعیتی که خودم نتوانم بین شروع و پایان آن تمایز قائل شوم.
ملک حیرت ز حوادث نشود زیر و زبر
چه عجب صائب اگر شادی و غم نشناسد؟
هوش مصنوعی: حیرت و شگفتی از اتفاقات دنیوی هرگز نباید موجب آشفته شدن اوضاع شود؛ چه جای تعجب است اگر کسی نه شادی را بشناسد و نه غم را؟