گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۸۴

هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد
غوطه زد در دل دریا، به گهر دست نزد
هر که چون صبح گشایش ز دل شبها یافت
تا نفس داشت به دامان دگر دست نزد
سیر چشمی است به خال لب شیرین تو ختم
که به تلخی گذراند و به شکر دست نزد
پی سفیدست شب هر که صباحی دارد
ای خوش آن شب که به دامان سحر دست نزد
هر که چون سرو نگردید درین باغ آزاد
با دو صد عقده مشکل به کمر دست نزد
کی نگاهی ز تماشای جمالت برگشت؟
که بهم از مژه ها دیده تر، دست نزد
خار تهمت، خله پیرهن یوسف شد
گل به دامان تو ای پاک گهر دست نزد
به زمین سیه هند که رفت از ایران؟
که به هر کرنش و تسلیم به سر دست نزد
باش بیدار که ره در حرم کعبه نیافت
دل شب هر که بر آن حلقه در دست نزد
صائب این آن غزل سید معصوم که گفت
شانه بر موی کمر زد، به کمر دست نزد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هرکه در دامن ارباب نظر دست نزد
غوطه زد در دل دریا، به گهر دست نزد
هوش مصنوعی: هر کسی که به مقام و دیدگاه اربابان توجهی نکند، مانند کسی‌ است که در دریا غوطه‌ور شده ولی از جواهرات آن بی‌خبر است و به آنها دست نمی‌زند.
هر که چون صبح گشایش ز دل شبها یافت
تا نفس داشت به دامان دگر دست نزد
هوش مصنوعی: هر کسی که از تاریکی شب به روشنی صبح دست یابد و این روشنی را در دل خود احساس کند، تا زمانی که زنده است به دامان دیگری نخواهد رفت.
سیر چشمی است به خال لب شیرین تو ختم
که به تلخی گذراند و به شکر دست نزد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که زیبایی و جذابیت چشمان تو به لب‌های شیرینت ختم می‌شود، اما مسیر نگاه به این زیبایی گاهی تلخ و گاهی شیرین می‌گذرد و در نهایت به خوشی و شکر نمی‌رسد.
پی سفیدست شب هر که صباحی دارد
ای خوش آن شب که به دامان سحر دست نزد
هوش مصنوعی: صبحی به رنگ سپیدی است و هر کسی که صبحی دارد، خوش به حال اوست. اما چه خوبست آن شبی که هیچ دست‌درازی به بامداد نداشته باشد.
هر که چون سرو نگردید درین باغ آزاد
با دو صد عقده مشکل به کمر دست نزد
هوش مصنوعی: هر کسی که نتوانست همچون سرو در این باغ آزاد و رها شود، به هیچ وجه نتوانست با دو صد مشکل به کمر خود بپردازد و دست بزند.
کی نگاهی ز تماشای جمالت برگشت؟
که بهم از مژه ها دیده تر، دست نزد
هوش مصنوعی: هرگز نشده که کسی از تماشای زیبایی تو روی برگرداند؛ چرا که حتی با اشک‌های چشمانش نیز، به تو فکر کرده و از تو دوری نکرده است.
خار تهمت، خله پیرهن یوسف شد
گل به دامان تو ای پاک گهر دست نزد
هوش مصنوعی: خار تهمت به مانند لکه‌ای است که به پیرهن یوسف چسبیده و این موضوع به زیبایی تو آسیب نمی‌زند، ای شخصیت پاک و با ارزش.
به زمین سیه هند که رفت از ایران؟
که به هر کرنش و تسلیم به سر دست نزد
هوش مصنوعی: به کجا رفته است سرزمین تاریک هند که از ایران دور شده؟ جایی که هیچ ضعفی و تسلیمی بر آن نمی‌تواند اثر بگذارد.
باش بیدار که ره در حرم کعبه نیافت
دل شب هر که بر آن حلقه در دست نزد
هوش مصنوعی: بیدار باش که تنها کسی می‌تواند به حرم کعبه برسد که در دل شب با ایمان و اخلاص به در آنجا نزدیک شود و به آن در پیوند محبت و احترام نزدیک گردد.
صائب این آن غزل سید معصوم که گفت
شانه بر موی کمر زد، به کمر دست نزد
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که شاعر به زیبایی و ظرافت توصیف می‌کند که معصوم، با نرمی و لطافت، موهایش را شانه کرده و در عین حال تأکید می‌کند که به کمر خود دست نزده است. این تصویر به نوعی نشانگر احتیاط و حفظ آداب و رسوم در رفتار است.

حاشیه ها

1399/07/09 12:10
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

ــــــــ
شانه بر موی کمر زد به کمر دست نزد
پی نوشت : ـ
1. این مصراع را صائب تبریزی از سیدعلی بن سیدمعصوم حسینی قانعی اصفهانی تضمین کرده است ، آن هم در غزلی که خودش در مصراع دومش می گوید : غوطه زد در دل دریا ، به گُهر دست نزد ـ
2. آیا این مصراع خبر از میلی زنانه می دهد ؟ یعنی شخص ، ابتدا جلوه گرانه رخ می نماید و همین که طرف مقابل ، دچار شد و شروع به خواهش و تمنا کرد از او پرهیز و دوری می کند! به هر حال گفته اند : چیزی که مردان را با احتمالِ بیشتری فریفته می کند ، نوعی مهر و محبتِ محتاطانه ی همراه با خونسردی است ـ
3. آیا این مصراع همان ضرب المثلِ «می بَره تا لب چشمه ، تشنه برمی گردونه» نیست؟ ـ
4. آیا این مصراع ، نشان از مدیریت کردن یک رابطه است ؟به هر حال گفته شده که بحران ، بخشی از عشق است . #نیچه ، عشق به یک نفر را وحشیگری دانسته است و شاید او دارد وحشیگری های عشق را کنترل می کند -
5. آیا این مصراع ، یک جور تحمل سنجیِ خود است ؟ -
6. به هر حال ، عشق محکوم است که بیش تر بخواهد هر چند که گفته اند : عشق بیش از آن که وفور باشد ، کاستی ست -
7. گفته اند که تجزیه و تحلیل ، عشق را می کُشد . شاید که دست زدن به کمر ، برای او تَهِ عشق است و او نمی خواهد به تَه برسد و دوست دارد خماری آن را تحمل کند . به قول رهی معیری : زندگی خوش تر بُود در سایه ی وهم و خیال/صبح روشن را صفای سایه ی مهتاب نیست -
8. شاید که او دارد لبه های تیز و بُرنده ی خود را صیقل می دهد تا بعدها بتواند عمیق تر به معاشقه بپردازد -
9. به هر حال ، عشق ، اگر عشق باشد آدمی را به تکلم نمی کشاند بلکه به سکوت و حیرت فرو می برد ... که گفته اند شراب را به کسی بدهید که بیش تر مکث می کند !
10. گویا این مصراع ، از موقعیت کمیابی سخن می گوید که در آن مرزهایِ نزدیک ، قربانی دور های بی مرز نشده است . شاید که او دوست داشته است پیوسته در مرزهای تن ، انتظار بکشد و در ابراز علاقه هایش اسراف نکند -
11. و شاید هم این مصراع تصدیق کننده ی این جمله باشد که : واقعیت ها در دل هزاران رویا نهفته است . به هر حال گفته اند : زیبایی در سرزمین مالیخولیا زاده شده است -
12. شاید که او در همان شانه زدن به موی کمر ، بلعیده و تمام شده است و طاقت رسیدن به خود کمر را نداشته است ... شاید که احساسِ شانه زدن به موی کمر ، خود را چندین برابر نشان داده است و به او اجازه رد شدن از خود را نداده است -
13. دریدا : نامقصد ، تراژدی مقصد است -
14. ماکس شلر : چگونه باید پیش برویم؟ -
15. آیا او دارد تمرین می کند که بیش تر از این نخواهد و به خود کمر نیندیشد؟! -
16. آیا او خواسته است که قبل از خستگی استراحت کند ؟ -
17. خاقانی : ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت! -
18. آیا کسی که عشق را به یک یادگارخواهی و یادگار دوستی تقلیل می دهد چنین وضعیتی را دارد ؟! -
19. به هر حال ، گفته اند جوان بودن و عشق ناکام داشتن چیز حسرت آوری است هر چند آدم متوجه آن نباشد ـ
20. صلاح الدین قدرت آکسان : نخستین مصرع این شعر / برای تو نوشته شد / مصرع بعدی را / نمی دانم / به یاد که خواهم نوشت ... شاید کمری که دست به آن خواهد خورد همان کمری نباشد که شانه بر موهایش زد ! ـ
21. در شماره ی 14 ماهنامه تجربه آنده است : آیا می‌شود که احمد شاملو 24 ساعته یک جور عاشق آیدا بوده باشد؟ «فروغ» ، پاسخ هوشمندانه ای دارد . او می گوید شاملو بیش از آن که عاشق معشوق باشد ، بیشتر عاشقِ خودِ عشق است! ـ
22. مهدی گنجوی در داستانک شباهت می گوید : ... وقتی هم مرا نمی‌خورد ، غرایزش را می‌خورد . از این نظر شبیه محبوبم بود! ـ
23. حافظ موسوی : همین مختصر که تو در من اوج می گیری/ من /که از کف دستانت / جرعه ای می نوشم / بس مان است / دنبال چند واژه ی روشن باش / به دنیا هم لازم نیست چیزی بگوییم ـ
24. الکساندر دوما در مادام کاملیا می نویسد : ... در بستر نشسته بودم و گاهی به بالشی که فرو رفتگی اش ، شکل و حالتِ سَر او را حفظ کرده بود می نگریستم ... این سخن یادآور آن شعر است که گفت : دلبرم را از راه لیوان شیر می بوسم ... ـ
25. بابا فغانی شیرازی : خوبی همین کرشمه و ناز و خرام نیست/بسیار شیوه هاست بتان را که نام نیست ـ
26. در یک مستزاد منسوب به مولانا آمده است : هر لحظه به شکلی بُتِ عیار برآمد/دل بُرد و نهان شد ـ
27. شمس لنگرودی : در اشتیاق گُلی که نچیده ام می لرزم ـ
28. شاید که عشق ، همیشه هم میل به تصاحب نباشد ـ
29. عباس کیارستمی در ماهنامه تجربه می گوید : اگر ناکامی جبری عشق را پذیرفتی ، می توانی از عشق به عنوان یک نشئه و خلسه‌ی بسیار لذت‌بخش لذت ببری ... [که]عشق مهلتی است که تمام می ‌شود و نشئگیِ دایمی نیست ـ
30. مارسل پروست : ما موجوداتی واقعی را دوست نداریم ، بلکه موجوداتی را دوست داریم که خودمان آن ها را خلق کرده ایم ـ
31. جورج اورول : امروز دیگر نه عشق پاک وجود دارد و نه هوس ناب ـ
احمد آذرکمان ـ 22 خرداد 99