گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۸

اگر غفلت نهان در سنگ خارا می‌کند ما را
جوانمردست درد عشق، پیدا می‌کند ما را
ندارد صرفه‌ای آیینه ما را جلا دادن
شود رسوای عالم هر که رسوا می‌کند ما را
تماشای بساط زودسیر عالم امکان
نظر پوشیدنی دارد که بینا می‌کند ما را
اگر روشنگر حیرت به حال ما نپردازد
که دیگر ساده از نقش تمنا می‌کند ما را؟
اگر چون قطره در دریای کثرت راه ما افتد
خیال دور گرد یار، تنها می‌کند ما را
به تلخی قطره ما را ز دریا ابر اگر گیرد
به شیرینی دگر در کار دریا می‌کند ما را
کدامین غبن ازین افزون بود ما بی‌نیازان را؟
که چرخ بی‌بصیرت خرج دنیا می‌کند ما را
ز چشم بد خدا آن چشم میگون را نگه دارد!
که در هر گردشی مست تماشا می‌کند ما را
همین عشقی که روز ما ازو شب شد، اگر خواهد
به داغی آفتاب عالم‌آرا می‌کند ما را
اگر چون شانه از هر چاک، دل راهی کند پیدا
همان زلف سبک‌دستش ز سر وامی‌کند ما را
چنین معلوم شد از گوشمال آسمان صائب
که بهر محفل دیگر مهیا می‌کند ما را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر غفلت نهان در سنگ خارا می‌کند ما را
جوانمردست درد عشق، پیدا می‌کند ما را
اگر غفلت از یاد معشوق دل ما را همچون سنگ خارا سخت و خشن می کند، درد عشق جوانمردانه دلِ سخت شده ما را پیدا می کند و نرم با طراوت می کند
ندارد صرفه‌ای آیینه ما را جلا دادن
شود رسوای عالم هر که رسوا می‌کند ما را
صیقل دادن آینه دل موجب این شد که نفسِ انسان در آن، خود و زشتی هایش را تمام قد ببیند و این حقیقت باعث رسوایی و بی آبرویی اش گردد. پس پدیدار شدن آینه دل برای نفسِ پُر آلایشِ او هیچ صرفه ای نداشت.( 'رسوا' اول به معنی بی آبرو شدن است و 'رسوا' دوم به معنی پدیدار شدن و افشا گشتن است)
تماشای بساط زودسیر عالم امکان
نظر پوشیدنی دارد که بینا می‌کند ما را
دیدن اینکه این دنیا و تمام چیزهای آن، فانی و گذرنده است باعث این اشارت درونی می شود که دل به چیزهای فانی و زود گذر نبندد.  بساط: هر چیز گستردنی مثل سفره و فرش.  زودسیر: سریع گذرنده. عالم اِمکان: هر چیز به جز ذات خداوند
اگر روشنگر حیرت به حال ما نپردازد
که دیگر ساده از نقش تمنا می‌کند ما را؟
اگر تو با اتفاقاتِ حیرت آوری که خارج از حیطه منطق و عقل مادی است برای ما روشنگری نمی کردی، چه اتفاق دیگری می توانست لوح دل ما را ساده و خالی از تصویرهای آرزومندی کند.
اگر چون قطره در دریای کثرت راه ما افتد
خیال دور گرد یار، تنها می‌کند ما را
اگر ما به عنوان قطره از دریای وحدت او به دریای کثرت و آشفتگی بیوفتیم، خیالِ دور کننده یار با راندنِ خیال های توهمی ما را دوباره به خلوتِ تنهایی با خودش برمیگرداند.                                                                      دور گرد: دور کننده
به تلخی قطره ما را ز دریا ابر اگر گیرد
به شیرینی دگر در کار دریا می‌کند ما را
اگر ابر آسمانِ دل قطره ما را با تلخکامی از دریای وحدت جدا کند و به سوی خود برد. دوباره همان ابر، قطره جدا افتاده را با شیرینی به آن دریا باز می گرداند
کدامین غبن ازین افزون بود ما بی‌نیازان را؟
که چرخ بی‌بصیرت خرج دنیا می‌کند ما را
کدامین فریب و نیرنگ می تواند بیشتر از این باشد که کسانی که نیازی به این دنیا ندارند در اثر نا آگاهی احساسِ  نیاز به دنیا می کنند و حقیقت وجود خود را با بیگاری برای دنیا خرج می کنند و از دست می دهند.
ز چشم بد خدا آن چشم میگون را نگه دارد!
که در هر گردشی مست تماشا می‌کند ما را
خداوند چشمانِ مست و خمار معشوق را از چشم زخم مصون دارد که این چشمان در هر چرخشی که می کنند نگاهِ ما را مستِ تماشای خود می کنند
همین عشقی که روز ما ازو شب شد، اگر خواهد
به داغی آفتاب عالم‌آرا می‌کند ما را
همین معشوقی که روزِ گرم وصال ما را تبدیل به شبِ سرد هجران کرد، اگر اراده کند، وجود ما را به داغیِ آفتابی که زینت بخش آسمان است می کند
اگر چون شانه از هر چاک، دل راهی کند پیدا
همان زلف سبک‌دستش ز سر وامی‌کند ما را
همانطور که دندانه های شانه روزنی به زلف باز می کنند، من هم روزنی به دلِ معشوق پیدا می کنم. ولی همانطور که زلفِ لطیف، چالاکانه خود را از سرِ شانه وا می کند. یار هم همانطور من را از سر خود وا می کند و از من دور می شود.
چنین معلوم شد از گوشمال آسمان صائب
که بهر محفل دیگر مهیا می‌کند ما را
ای صائب بر من چنین معلوم شده است، که بلایا و رنج های که از طرف معشوق به ما می رسد. به خاطر این حکمت است، که وجود ما را برای مهمانی بهتر و والاتری آماده کند.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۳۸ به خوانش عندلیب