غزل شمارهٔ ۳۳۷۳
شعله شوق اگر در دل خارا گیرد
کعبه چون محمل لیلی ره صحرا گیرد
یوسف این گرمی بازار ندیده است به خواب
مهر در کوی تو شب جای تماشا گیرد
ذره چون پرتو خورشید دلیلی دارد
ما که داریم چراغی به ره ما گیرد؟
ز اشتیاق لب میگون تو نزدیک شده است
که قدح پنبه به لب از سر مینا گیرد
در نگهبانی دل عقل عبث می کوشد
سوزن آن نیست که دامان مسیحا گیرد
چرخ بیهوده خمی در خم صائب کرده است
دام گنجشک محال است که عنقا گیرد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شعله شوق اگر در دل خارا گیرد
کعبه چون محمل لیلی ره صحرا گیرد
هوش مصنوعی: اگر شعله عشق در دل سنگ هم جان بگیرد، کعبه هم مانند مرکب لیلی به سوی بیابانها میرود.
یوسف این گرمی بازار ندیده است به خواب
مهر در کوی تو شب جای تماشا گیرد
هوش مصنوعی: یوسف هرگز این شلوغی و جذابیت بازار را در خواب ندیده است؛ چرا که در زیر نور مهتاب، در خیابان تو به تماشای زیباییها نشسته است.
ذره چون پرتو خورشید دلیلی دارد
ما که داریم چراغی به ره ما گیرد؟
هوش مصنوعی: ذره مانند پرتو خورشید دلیلی برای وجود دارد. اما ما که چراغی در راه خود داریم، چگونه میتوانیم به درستی حرکت کنیم؟
ز اشتیاق لب میگون تو نزدیک شده است
که قدح پنبه به لب از سر مینا گیرد
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شور و شوقی که نسبت به لبهای زیبا و دلنشین تو دارم، به حدی نزدیک شدم که انگار لیوانی پر از شراب در دستم گرفتهام.
در نگهبانی دل عقل عبث می کوشد
سوزن آن نیست که دامان مسیحا گیرد
هوش مصنوعی: دل را از دست عقل نمیتوان نگه داشت، چرا که تلاش عقل در این زمینه بیفایده است و این دل مثل دامن مسیحا نیست که بتواند آن را به سهولت در اختیار بگیرد.
چرخ بیهوده خمی در خم صائب کرده است
دام گنجشک محال است که عنقا گیرد
هوش مصنوعی: چرخ زمان به طور بیفایدهای در حال چرخش است و در این میان، زندگی سخت و پر از مشکلاتی را به ما تحمیل کرده است. رسیدن به آرزوها و دستیابی به چیزهایی که شاید غیرممکن به نظر برسند، بسیار دشوار و گاهی غیر ممکن است.