گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۶۹

از خموشی دل روشن گهران آب خورد
کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد
گرد غربت ز رخش بحر کند پاک آخر
هر که در راه طلب گرد چو سیلاب خورد
می فزاید گرهی بر گره مشکل دل
رشته جان اگر از چرخ چنین تاب خورد
نیست یک جرعه درین میکده بی خون جگر
باده در جام کند عاشق و خوناب خورد
دایم از خانه برون دشمن من می آید
سنگ بر شیشه ام از زور می ناب خورد
نفسش نکهت پیراهن یوسف دارد
دل هرکس که ازان چاه ذقن آب خورد
به زبان صحبت اشراق ندارد حاجت
شمع روشن دل خود در شب مهتاب خورد
عمر جاوید شود در نظرش موج سراب
خضر اگر زخمی ازان خنجر سیراب خورد
نرود حسرت شمشیر تو از دل به هلاک
گرچه در خواب بود تشنه همان آب خورد
حسن بر عاشق صادق نکند رحم که صبح
خون ز پیمانه خورشید جهانتاب خورد
در جهانی که تهیدست برون باید رفت
ساده لوح آن که غم رفتن اسباب خورد
کرد دخل کج احباب ز جان سیر مرا
تا به کی ماهی من طعمه ز قلاب خورد؟
ندهد لعل تو از سنگدلی نم بیرون
مگر از چاه زنخدان تو دل آب خورد
چند در شیشه سر بسته گردون صائب
خون خود را دل بیتاب چو سیماب خورد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از خموشی دل روشن گهران آب خورد
کوزه سر بسته چو گردید می ناب خورد
هوش مصنوعی: دل خاموش و ساکت، همچون دانه‌های درخشانی است که تشنه آب هستند. وقتی کوزه‌ای که دربسته است، می‌شود که محتویاتش به دست نیاید، در این حال نوشیدن می ناب ممکن است.
گرد غربت ز رخش بحر کند پاک آخر
هر که در راه طلب گرد چو سیلاب خورد
هوش مصنوعی: هر که در راه طلب و جستجوی حقیقت گام برمی‌دارد، به‌زودی مانند سیلابی به‌سوی مقصد خود روانه می‌شود و از مشکلات و غم‌های دوری و غربت رهایی می‌یابد.
می فزاید گرهی بر گره مشکل دل
رشته جان اگر از چرخ چنین تاب خورد
هوش مصنوعی: مشکلات و دغدغه‌های دل که در زندگی پیش می‌آید، به مرور زمان مانند گره‌هایی در هم پیچیده می‌شوند. اگر سرنوشت، ما را به گونه‌ای بچرخاند که با چالش‌ها مواجه شویم، این گره‌ها بیشتر و بیشتر می‌شوند.
نیست یک جرعه درین میکده بی خون جگر
باده در جام کند عاشق و خوناب خورد
هوش مصنوعی: در این میکده، هیچ چیزی بدون رنج و درد به دست نمی‌آید. حتی یک قطره هم، عاشق باید با خون دل سر کند تا بتواند شراب را در جام نوش جان کند.
دایم از خانه برون دشمن من می آید
سنگ بر شیشه ام از زور می ناب خورد
هوش مصنوعی: دشمن من دائماً از خانه بیرون می‌آید و با خشم، سنگی به شیشه‌ام می‌زند و من تحت فشار و در عذاب هستم.
نفسش نکهت پیراهن یوسف دارد
دل هرکس که ازان چاه ذقن آب خورد
هوش مصنوعی: بوی نفس او مانند عطر پیراهن یوسف است و هر کسی که از چاه آن آب بنوشد، دلش را به عشق او تسخیر می‌کند.
به زبان صحبت اشراق ندارد حاجت
شمع روشن دل خود در شب مهتاب خورد
هوش مصنوعی: شمعی که دل را روشن می‌کند، در شب مهتاب دیگر نیازی به زبان ندارد تا صحبت کند.
عمر جاوید شود در نظرش موج سراب
خضر اگر زخمی ازان خنجر سیراب خورد
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقایق زندگی و جاودانگی فکر کند، مانند این است که در نظرش بهشت موعود و سراب دست نیافتنی باشد، حتی اگر در این مسیر زخم و آسیبی هم ببیند.
نرود حسرت شمشیر تو از دل به هلاک
گرچه در خواب بود تشنه همان آب خورد
هوش مصنوعی: آرزو و حسرت تو مانند شمشیری است که در دل باقی می‌ماند. حتی اگر کسی در خواب هم باشد، عطش و نیاز او به آب همچنان وجود خواهد داشت و از بین نمی‌رود.
حسن بر عاشق صادق نکند رحم که صبح
خون ز پیمانه خورشید جهانتاب خورد
هوش مصنوعی: حسن و زیبایی به عاشق راستین توجهی نمی‌کند، چون صبح به هنگام طلوع، تمام نور و زیبایی روز را به او می‌بخشد و او را از خود سیراب می‌کند، اما در عوض، عاشق از این عشق و زیبایی دچار درد و رنج می‌شود.
در جهانی که تهیدست برون باید رفت
ساده لوح آن که غم رفتن اسباب خورد
هوش مصنوعی: در دنیایی که افراد فقیر و بی‌بضاعت باید به مبارزه و تلاش بپردازند، نادانی است که کسی نگران وسایل و ابزار رفتن باشد.
کرد دخل کج احباب ز جان سیر مرا
تا به کی ماهی من طعمه ز قلاب خورد؟
هوش مصنوعی: دوستانم به من زیان زدند و جانم را از درد سیر کردند. تا کی من مانند ماهی به دام آنها دست و پا می‌زنم و طعمه‌ای برای قلابشان می‌شوم؟
ندهد لعل تو از سنگدلی نم بیرون
مگر از چاه زنخدان تو دل آب خورد
هوش مصنوعی: دردی که لعل تو می‌تواند به دل بدهد، تنها با اشکی که از چاه زخم تو بیرون می‌آید، تسکین می‌یابد. یعنی عشق و زیبایی تو آنقدر عمیق و تاثیرگذار است که فقط با این احساسات دردناک می‌توان به آن رسید.
چند در شیشه سر بسته گردون صائب
خون خود را دل بیتاب چو سیماب خورد
هوش مصنوعی: درون شیشه‌ای در بسته، آسمان را به تماشا نشسته است. دل بی‌تاب و پریشان شاعر به مانند جیوه، خون خود را می‌نوشد و در این حالت دچار تلاطم و ناراحتی است.