گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۶۶

حسن آن روز که آیینه مصفا می‌کرد
عشق در پرده زنگار تماشا می‌کرد
از نفس سوختگی خال لب ساحل شد
گوهر ما که تلاش دل دریا می‌کرد
شوق هر چاک که در پرده دل می‌افکند
رخنه‌ای بود که در گنبد مینا می‌کرد
برق آن حسن جهان‌سوز به یک دم می‌سوخت
شوق چندان که پر و بال مهیا می‌کرد
سنگ اطفال مرا لنگر بی‌تابی شد
ور نه دیوانه من روی به صحرا می‌کرد
آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش
کاش یک بار نگاهی به ته پا می‌کرد
هر طرف نافه دل بود که می‌ریخت به خاک
هر گره کز سر زلف تو صبا وا می‌کرد
به تو می‌داد خط بندگی یوسف را
گر ترا دیده یعقوب تماشا می‌کرد
مردم از عشق مراد دو جهان می‌جستند
صائب از عشق همان عشق تمنا می‌کرد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حسن آن روز که آیینه مصفا می‌کرد
عشق در پرده زنگار تماشا می‌کرد
هوش مصنوعی: زیبایی آن روز که عشق در آینه‌ای شفاف خود را می‌نگریست و در حالی که پرده‌ای از زنگار وجود داشت، به تماشا نشسته بود.
از نفس سوختگی خال لب ساحل شد
گوهر ما که تلاش دل دریا می‌کرد
هوش مصنوعی: با سوختن ما، لکه‌ای از لب ساحل تبدیل به جواهر شد، چرا که دل دریا همواره در تلاش بود.
شوق هر چاک که در پرده دل می‌افکند
رخنه‌ای بود که در گنبد مینا می‌کرد
هوش مصنوعی: هر ذره اشتیاقی که به سراغ دل می‌آید، مانند شکاف و سوراخی است که در گنبد آسمان ایجاد می‌کند.
برق آن حسن جهان‌سوز به یک دم می‌سوخت
شوق چندان که پر و بال مهیا می‌کرد
هوش مصنوعی: زیبایی آن چشمان جذاب به قدری برق‌آسا و شگفت‌انگیز بود که در یک لحظه، شوق و عشق را در دل به وجود می‌آورد و باعث می‌شد تا روح و جان انسان به سمت پرواز و آزادی مایل شود.
سنگ اطفال مرا لنگر بی‌تابی شد
ور نه دیوانه من روی به صحرا می‌کرد
هوش مصنوعی: نگرانی‌ها و مشکلات زندگی‌ام مانند سنگی به من فشار آورده‌اند و باعث شده‌اند که نتوانم به آرامشی که می‌خواهم برسم. در غیر این صورت، من می‌توانستم آزادانه به طبیعت و دشت‌ها پناه ببرم.
آن که شد گوهر جان دو جهان پامالش
کاش یک بار نگاهی به ته پا می‌کرد
هوش مصنوعی: کسی که به ارزش بالای خود در این دنیا و آخرت پی برده، ای کاش یک بار به پای خود نگاه می‌کرد و می‌دید که چقدر ممکن است نادیده گرفته شود.
هر طرف نافه دل بود که می‌ریخت به خاک
هر گره کز سر زلف تو صبا وا می‌کرد
هوش مصنوعی: در هر سمتی که نگاه می‌کردم، دل من پر از احساساتی بود که به زمین می‌ریختند. هر باری که باد، گیسوان تو را باز می‌کرد، این دل را بیشتر تحت تأثیر قرار می‌داد.
به تو می‌داد خط بندگی یوسف را
گر ترا دیده یعقوب تماشا می‌کرد
هوش مصنوعی: اگر یعقوب تو را می‌دید، به تو مقام بندگی یوسف را می‌داد.
مردم از عشق مراد دو جهان می‌جستند
صائب از عشق همان عشق تمنا می‌کرد
هوش مصنوعی: مردم برای کسب کمال و خوشبختی در زندگی به عشق روی می‌آوردند، اما صائب تنها از عشق، همان احساس شوق و خواستن را طلب می‌کرد.