گنجور

غزل شمارهٔ ۳۳۵۸

دعوی بوسه به آن غنچه دهن نتوان کرد
در میان چون نبود هیچ، سخن نتوان کرد
بس که تقریب پی آب شدن می جوید
نگه گرم به آن سیب ذقن نتوان کرد
خلوتی نیست که خالی ز سخن چین باشد
پیش آیینه درین عهد سخن نتوان کرد
ای که بر آتش گل داشته ای دست از دور
خنده بر ناله مرغان چمن نتوان کرد
دعوی خون من و وعده دلدار یکی است
که به افسون مه و سال کهن نتوان کرد
هر کجا خامه صائب بگشاید سر حرف
سخن از خسرو (و) افکار (حسن) نتوان کرد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دعوی بوسه به آن غنچه دهن نتوان کرد
در میان چون نبود هیچ، سخن نتوان کرد
هوش مصنوعی: نمی‌توان ادعای عشق یا وابستگی به آن غنچه کرد، چرا که در بین ما چیزی وجود ندارد و وقتی چیزی نیست، نمی‌توان سخنی به زبان آورد.
بس که تقریب پی آب شدن می جوید
نگه گرم به آن سیب ذقن نتوان کرد
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش زیاد برای نزدیک شدن به آب، نمی‌توان به آن سیب زیبا و و درخشان نگاه کرد.
خلوتی نیست که خالی ز سخن چین باشد
پیش آیینه درین عهد سخن نتوان کرد
هوش مصنوعی: هیچ جایی وجود ندارد که از زبان افرادی که پچ پچ می‌کنند خالی باشد. در این زمان، نمی‌توان در برابر آینه با خیال راحت صحبت کرد.
ای که بر آتش گل داشته ای دست از دور
خنده بر ناله مرغان چمن نتوان کرد
هوش مصنوعی: ای کسی که در آتش عشق، گل‌های فراوانی پرورانده‌ای، از دور نمی‌توان به صدای ناله پرندگان چمن خندید.
دعوی خون من و وعده دلدار یکی است
که به افسون مه و سال کهن نتوان کرد
هوش مصنوعی: من و معشوق، هر دو در یک نقطه مشترک هستیم؛ اینکه دعوی خون من و وعده‌ی او، به قدری عمیق و واقعی است که هیچ افسون و جادو نمی‌تواند آن را تحت تاثیر قرار دهد.
هر کجا خامه صائب بگشاید سر حرف
سخن از خسرو (و) افکار (حسن) نتوان کرد
هوش مصنوعی: هر کجا که قلم صائب شروع به نوشتن کند، نمی‌توان از زیبایی‌های خسرو و افکار حسن سخن گفت.