غزل شمارهٔ ۳۳۲۷
دل و دین و خرد و هوش مرا صهبا برد
حاصل عمر من این سیل گران یکجا برد
نه همین تشنه من از میکده بیرون رفتم
که صدف هم دل پرآبله از دریا برد
نکند جاذبه عشق اگر کوتاهی
می توان بار دو عالم به تن تنها برد
کوه تمکین فلک، مهره بازیچه اوست
عالم آشوب نگاهی که مرا از جا برد
هوس داغ تو سر داد به صحرا ما را
طلب درد تو ما را به در دلها برد
چشمه خضر کنون بر سر انصاف آمد
که دل از آب شدن تشنگی ما را برد
نیست شایسته افسوس متاع دل ما
جای رحم است بر آن دزد که این کالا برد
گوهر از گرد یتیمی نتواند دل کند
گرد مجنون نتوان از دل این صحرا برد
نیست در میکده جز رطل گران دلسوزی
که تواند ز دل امروز غم فردا برد
می توان شست سیاهی ز دل شب صائب
نتوان از سر شوریده ما سودا برد
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل و دین و خرد و هوش مرا صهبا برد
حاصل عمر من این سیل گران یکجا برد
هوش مصنوعی: دل و ایمان و عقل و هوش من را مستی برد و در یک لحظه، تمام ثمره عمرم را مانند سیل عظیمی با خود برد.
نه همین تشنه من از میکده بیرون رفتم
که صدف هم دل پرآبله از دریا برد
هوش مصنوعی: من تنها از میکده بیرون نرفتم، چرا که صدف هم با دل پر از غم، از دریا فاصله گرفت.
نکند جاذبه عشق اگر کوتاهی
می توان بار دو عالم به تن تنها برد
هوش مصنوعی: شاید عشق آنقدر کشش دارد که اگر کسی کوتاهی کند، میتواند در کنار بار سنگین زندگی و دشواریها، به تنهایی تمام مسئولیتها را به دوش بکشد.
کوه تمکین فلک، مهره بازیچه اوست
عالم آشوب نگاهی که مرا از جا برد
هوش مصنوعی: کوه، نمایانگر قدرت و تسلط بر فضای آسمانی است، و این فضا گویی در دست اوست که به راحتی آن را مدیریت میکند. اما نگاهی که به من افتاد، به شدت همه چیز را به هم ریخت و مرا برانگیخت.
هوس داغ تو سر داد به صحرا ما را
طلب درد تو ما را به در دلها برد
هوش مصنوعی: عشق و تمایل شدید من به تو، مرا به دشت و بیابان کشاند و اشتیاق به درد و رنجی که از تو میآید، قلبهای ما را به یکدیگر نزدیکتر کرد.
چشمه خضر کنون بر سر انصاف آمد
که دل از آب شدن تشنگی ما را برد
هوش مصنوعی: در حال حاضر، منبعی از زندگی و نشاط به سراغ ما آمده است و با انصاف و عدالت به ما نگاه میکند، زیرا دل ما از شدت عطش و نیاز به آب، به سمت آن جریان زندگی جذب شده است.
نیست شایسته افسوس متاع دل ما
جای رحم است بر آن دزد که این کالا برد
هوش مصنوعی: جای نگرانی و افسوس برای دل ما نیست، بلکه باید بر آن دزدی که این ارزش را برده، رحم کرد.
گوهر از گرد یتیمی نتواند دل کند
گرد مجنون نتوان از دل این صحرا برد
هوش مصنوعی: جواهر نمیتواند از گرد خاک یتیمی دلiasi کند و مجنون نیز نمیتواند از دل این بیابان دور شود.
نیست در میکده جز رطل گران دلسوزی
که تواند ز دل امروز غم فردا برد
هوش مصنوعی: در میکده چیزی جز محبتی عمیق وجود ندارد که بتواند غم فردا را از دل امروز برچیند.
می توان شست سیاهی ز دل شب صائب
نتوان از سر شوریده ما سودا برد
هوش مصنوعی: میتوان ظلمت و غبار شب را زدود، اما نمیتوان جنون و آرزوی درونی ما را از سرمان دور کرد.