گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲۶۶

دل ما کی تهی از درد به افغان گردد؟
این نه ابری است که از باد پریشان گردد
روی یوسف کند آن روز جهان را روشن
که برافروخته از سیلی اخوان گردد
صبر کن بر نفس گرم خود ای تشنه جگر
که چو دل آب شود چشمه حیوان گردد
یاد رخسار لطیف تو عجب اکسیری است
که غبار دل ازو سنبل و ریحان گردد
چون فلاخن که سبکسیر شد از سنگ، ترا
خواب سنگین مدد شوخی مژگان گردد
نشود زخم زبان گر مروان را مانع
برق را توشه ره، خار مغیلان گردد
سنبلستان شده از خواب پریشان عالم
تا که بیدار ازین خواب پریشان گردد؟
دیده ای را که چو آیینه پریشان نظرست
هیچ تدبیر چنان نیست که حیران گردد
می درد پرده خود بیشتر از پرده او
هرکه باکم ز خودی دست و گریبان گردد
نیست ممکن که زند تنگی ازو خیمه برون
دیده مور اگر ملک سلیمان گردد
می تواند مژه پیچید عنان اشک مرا
بحر اگر عاجز سر پنجه مرجان گردد
غم منصور که دارد، غرض عشق این است
که سر دار ز منصور به سامان گردد
بوسه آن روز توانی به لب ساحل زد
که خس و خار تو بازیچه طوفان گردد
حکمت این بود درین سیر و سفر صائب را
که به جان تشنه دیدار صفاهان گردد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل ما کی تهی از درد به افغان گردد؟
این نه ابری است که از باد پریشان گردد
هوش مصنوعی: دل ما چه زمانی از درد خالی می‌شود و آرام می‌گیرد؟ این نه مثل ابری است که با وزش باد متلاطم شود.
روی یوسف کند آن روز جهان را روشن
که برافروخته از سیلی اخوان گردد
هوش مصنوعی: آنجا که زیبایی و نور چهره یوسف جهان را روشن می‌کند، زمانی خواهد بود که برادرانش به خاطر اشتباهشان دچار عذاب ضمیر و پشیمانی خواهند شد.
صبر کن بر نفس گرم خود ای تشنه جگر
که چو دل آب شود چشمه حیوان گردد
هوش مصنوعی: صبر کن بر اشتیاق و حرارت وجودت ای کسی که دلت پر از خواسته‌هاست، چرا که وقتی دل آرام شود و به حالت سکون برسد، مانند آبی زلال و خنک خواهد بود که زندگی را به ارمغان می‌آورد.
یاد رخسار لطیف تو عجب اکسیری است
که غبار دل ازو سنبل و ریحان گردد
هوش مصنوعی: یاد کردن از چهره زیبای تو، واقعاً جادویی است که می‌تواند غم‌ها و دل‌تنگی‌ها را از بین ببرد و جای آنها را با زیبایی و خوشبویی پر کند.
چون فلاخن که سبکسیر شد از سنگ، ترا
خواب سنگین مدد شوخی مژگان گردد
هوش مصنوعی: یک روز، مانند یک سنگ‌پرتابی که از وزن سنگ آزاد شده و پرواز می‌کند، تو نیز باید از خواب سنگین خود بیدار شوی و با نگاهی بازیگوش و شاداب به زندگی نگاه کنی.
نشود زخم زبان گر مروان را مانع
برق را توشه ره، خار مغیلان گردد
هوش مصنوعی: اگر مروان، به خاطر سخنان تند و گزنده‌اش زخم زبان بزند، تو نباید نگران باشی. بلکه باید به اندوختن توشه‌ات برای سفر ادامه دهی، زیرا در این راه ممکن است با موانع و مشکلاتی همچون خار مغیلان مواجه شوی.
سنبلستان شده از خواب پریشان عالم
تا که بیدار ازین خواب پریشان گردد؟
هوش مصنوعی: گلستانی ایجاد شده است از خواب آشفته دنیا. چه زمانی این خواب آشفته به پایان خواهد رسید و بیداری آغاز خواهد شد؟
دیده ای را که چو آیینه پریشان نظرست
هیچ تدبیر چنان نیست که حیران گردد
هوش مصنوعی: چشمی را می‌بینی که مانند آیینه، بی‌نظم و پراکنده است، هیچ راه حلی وجود ندارد که او را در سردرگمی و حیرت قرار ندهد.
می درد پرده خود بیشتر از پرده او
هرکه باکم ز خودی دست و گریبان گردد
هوش مصنوعی: هر کس که نگران خود باشد و به خود بپردازد، بیشتر از آنچه که به دیگران اهمیت می‌دهد، به مشکلات خود دچار می‌شود.
نیست ممکن که زند تنگی ازو خیمه برون
دیده مور اگر ملک سلیمان گردد
هوش مصنوعی: هیچ ممکن نیست که یک مور از تنگی و محدودیت خارج شود، حتی اگر سلطنت سلیمان هم نصیبش شود.
می تواند مژه پیچید عنان اشک مرا
بحر اگر عاجز سر پنجه مرجان گردد
هوش مصنوعی: اگر مژه‌ات را به طرف من بپیچانی، می‌توانی اشک‌هایم را به زحمت به سوی دریا بفرستی، اگر دست‌های نرم و لطیف تو مانند مرجان باشد.
غم منصور که دارد، غرض عشق این است
که سر دار ز منصور به سامان گردد
هوش مصنوعی: غم منصور نشان‌دهنده‌ی عشق و اشتیاقی است که در دل وجود دارد، به طوری که این عشق موجب می‌شود سرِ منصور به آرامش و ثبات برسد.
بوسه آن روز توانی به لب ساحل زد
که خس و خار تو بازیچه طوفان گردد
هوش مصنوعی: یک روز می‌توانی بوسه‌ای به لب ساحل بزنی که در آن زمان، درختان و علف‌ها به بازیچه‌ی طوفان تبدیل شوند.
حکمت این بود درین سیر و سفر صائب را
که به جان تشنه دیدار صفاهان گردد
هوش مصنوعی: حکمت این بود که صائب در این سفر و گردش، دلش روزی به دیدن صفاهان تنگ شود و تشنه ملاقات آنجا باشد.