گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲۵۷

سخن عشق محال است مکرر گردد
بحر در هر نفسی عالم دیگر گردد
سخن عشق به تکرار ندارد حاجت
کی تهی حوصله بحر ز گوهر گردد؟
از جنون حرف مکرر نه شنیده است کسی
حرف عقل است که نشنیده مکرر گردد
نظر پیر مغان گرمتر از خورشیدست
چه غم از باده اگر دامن ما تر گردد؟
کفر نعمت بود از جنت اگر یاد کند
دیدن روی تو آن را که میسر گردد
پله حسن به تمکین ز تماشایی شد
یوسف از جوش خریدار به لنگر گردد
نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد
به زر قلب ز اخوان نخرد یوسف را
از تماشای تو چشمی که توانگر گردد
گر به میخانه مرا جاذبه پیر مغان
از کرم راهنما نوبت دیگر گردد:
دست وقتی کنم از گردن مینا کوتاه
که مرا طوق گریبان خط ساغر گردد
می پرد دیده امید دو عالم صائب
تا که را دولت دیدار میسر گردد

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سخن عشق محال است مکرر گردد
بحر در هر نفسی عالم دیگر گردد
هوش مصنوعی: سخن عشق هرگز قابل تکرار نیست؛ همچون دریا که در هر نفس، جهانی جدید به وجود می‌آورد.
سخن عشق به تکرار ندارد حاجت
کی تهی حوصله بحر ز گوهر گردد؟
هوش مصنوعی: عشق نیازی به تکرار ندارد، چرا که نمی‌توان بی‌حوصله به عمق دریا بدون گوهر پی برد.
از جنون حرف مکرر نه شنیده است کسی
حرف عقل است که نشنیده مکرر گردد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از دیوانگی چیزی نمی‌گوید که بارها تکرار نشده باشد؛ اما سخنِ عقل آن‌قدر عمیق است که بارها گفته می‌شود و هنوز هم شنیده نمی‌شود.
نظر پیر مغان گرمتر از خورشیدست
چه غم از باده اگر دامن ما تر گردد؟
هوش مصنوعی: نگاه و توجه عارفانه و تاثیرگذار پیر مغان، از نور آفتاب نیز قوی‌تر و گرم‌تر است. پس چه اهمیتی دارد اگر ما از باده پر شویم و دامن‌مان خیس گردد؟
کفر نعمت بود از جنت اگر یاد کند
دیدن روی تو آن را که میسر گردد
هوش مصنوعی: اگر کسی از جنت و نعمت‌هایش یاد کند، در حقیقت کفران نعمت کرده است، اگر چهره‌ی تو را ببیند و نتواند به آن دسترسی پیدا کند.
پله حسن به تمکین ز تماشایی شد
یوسف از جوش خریدار به لنگر گردد
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت یوسف اشاره دارد و نشان می‌دهد که به خاطر جذابیت و جاذبه‌اش، افرادی که او را تماشا می‌کنند، تحت تأثیر او قرار می‌گیرند و از خود بی‌خود می‌شوند. در واقع، زیبایی یوسف به قدری قوی است که دیگران نمی‌توانند در برابر آن مقاومت کنند و به دنبال او می‌روند.
نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل
که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد
هوش مصنوعی: در آن روز با شادی عمیق از دل، نفس می‌کشم، چون دل داغدار من در محفل تو به شوق می‌افتد و شعلۀ عشق را فرامی‌خواند.
به زر قلب ز اخوان نخرد یوسف را
از تماشای تو چشمی که توانگر گردد
هوش مصنوعی: یعنی قلبی که برادران یوسف را با طلا نمی‌خرد، از نگاه به تو چشمی پیدا می‌کند که ثروتمند می‌شود.
گر به میخانه مرا جاذبه پیر مغان
از کرم راهنما نوبت دیگر گردد:
هوش مصنوعی: اگر پیر مغان با لطفش مرا به میخانه بکشاند، در نوبت بعدی فرصت دیگری پیدا خواهد شد.
دست وقتی کنم از گردن مینا کوتاه
که مرا طوق گریبان خط ساغر گردد
هوش مصنوعی: زمانی که بخواهم دستم را از گردن مینا جدا کنم، به این معنی است که طوق گریبانم تحت‌تاثیر خطی که ساغر بر دوش من می‌گذارد، خواهد شد.
می پرد دیده امید دو عالم صائب
تا که را دولت دیدار میسر گردد
هوش مصنوعی: چشم امید من به دو جهان به تو دوخته شده است، صائب، تا ببینم که چه زمانی ملاقاتت برایم ممکن می‌شود.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۳۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب