گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۹۹

به آیین تمام از خُم شراب صاف می‌آید
عجب فوج پریزادی ز کوه قاف می‌آید!
اگر از پرده شب ظلمت غفلت هوا گیرد
ز خط هم آن ستمگر بر سر انصاف می‌آید
مخور بر دل مرا تا برخوری از فکر رنگینم
که از مینای بر هم خورده می ناصاف می‌آید
اگر آب حیات معنیم ریزند در ساغر
به چشم وحشتم موج سراب لاف می‌آید
تراوش می‌کند خونین‌دلی از مهر خاموشی
که آهوی ختن را بوی مشک از ناف می‌آید
پرد از چهره رنگ بوالهوس از دیدن عاشق
زر مغشوش لرزان در کف صراف می‌آید
مرا دارد تماشای تو از گلزار مستغنی
کجا در دیده اهل بهشت اعراف می‌آید؟
به این آتش زبانی عاجزم در شکر بیدادش
دل من کی برون از عهده الطاف می‌آید؟
ز سنگ خاره دارم چار بالش چون شرر صائب
ز بس سنگ ملامت بر من از اطراف می‌آید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به آیین تمام از خُم شراب صاف می‌آید
عجب فوج پریزادی ز کوه قاف می‌آید!
هوش مصنوعی: شراب خوش طعم از ظرفی تزکیه شده می‌ریزد و جالب اینجاست که گروهی از پریان از کوه قاف به سمت ما می‌آیند!
اگر از پرده شب ظلمت غفلت هوا گیرد
ز خط هم آن ستمگر بر سر انصاف می‌آید
هوش مصنوعی: اگر شب با بی‌خیالی و تاریکی‌اش انسان را غافل کند، حتی ستمگران نیز به عدالت و انصاف روی می‌آورند.
مخور بر دل مرا تا برخوری از فکر رنگینم
که از مینای بر هم خورده می ناصاف می‌آید
هوش مصنوعی: به دلم آسیب نرسان، چرا که به خاطر افکار رنگارنگم دچار تلاطم هستم و این بی‌نظمی مانند می‌نا یا شیشه‌ی شکسته است که از آن بیرون می‌ریزد.
اگر آب حیات معنیم ریزند در ساغر
به چشم وحشتم موج سراب لاف می‌آید
هوش مصنوعی: اگر آب زندگی را در لیوان بریزند، در چشمان من، هراس و ترس به شکل امواج کاذب به نظر می‌رسد.
تراوش می‌کند خونین‌دلی از مهر خاموشی
که آهوی ختن را بوی مشک از ناف می‌آید
هوش مصنوعی: دل‌های غمگین از عشق و سکوت، احساساتی را بروز می‌دهند و مانند عطری که از یک آهو در سرزمین ختن برمی‌خیزد، عشق و حسرت در فضا پخش می‌شود.
پرد از چهره رنگ بوالهوس از دیدن عاشق
زر مغشوش لرزان در کف صراف می‌آید
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالتی می‌پردازد که عشق و زیبایی در چهره‌ی یک معشوق نمایان می‌شود. چهره‌ی او به گونه‌ای است که نشان‌دهنده‌ی جذابیت و فریبندگی است، و این حالتی از عشق و شهوت را در بیننده به وجود می‌آورد. همچنین، اشاره‌ای به حس بیقرار و ناپایداری دارد که مانند یک سکه‌ی زر در دستان یک صراف است، نمادی از ارزش و زیبایی که همواره در حال تغییر و لرزش است.
مرا دارد تماشای تو از گلزار مستغنی
کجا در دیده اهل بهشت اعراف می‌آید؟
هوش مصنوعی: من به تماشای تو در باغی مشغولم که نیازی به هیچ چیز دیگر ندارم، کجا ممکن است در نگاه مردم بهشتی، حالت خاصی از حیرت و شگفتی روی دهد؟
به این آتش زبانی عاجزم در شکر بیدادش
دل من کی برون از عهده الطاف می‌آید؟
هوش مصنوعی: من در برابر این آتش، زبانم ناتوان است و نمی‌توانم در وصف ناملایمت‌هایش سخن بگویم. آیا دل من قادر است از عهده‌ی مهربانی‌ها و لطف‌های او برآید؟
ز سنگ خاره دارم چار بالش چون شرر صائب
ز بس سنگ ملامت بر من از اطراف می‌آید
هوش مصنوعی: من بر روی سنگ‌های سخت و خارا نشسته‌ام و برای خود چهار بالش درست کرده‌ام. مانند شرر و جرقه، به خاطر تحمل شدید ملامتی که از طرف مردم بر من می‌بارد.