غزل شمارهٔ ۳۱۸۲
کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟
به دندان گیرد از افسوس هر ساعت زبان خود
به هر جانب که رو می آورم خود را نمی یابم
چه ساعت بود، حیرانم، زکف دادم عنان خود
مرا چون مهر اگر دور فلک فرمانروا سازد
به خون شبنمی هرگز نیالایم سنان خود
خریداران به زیر خاک گم کردند چون قارون
بیفشانم اگر گرد کسادی از دکان خود
خرابات است، هر حاجت که می خواهی تمنا کن
نمی دارند جان اینجا دریغ از میهمان خود
زمین از سایه شهباز دارد پرنیان در بر
میا ای مرغ نوپرواز بیرون زآشیان خود
زبیداد خزان ثابت قدم چون خار دیوارم
نمی لرزد دلم چون برگ از بیم خزان خود
اگر در سینه او نیست پنهان گوهر رازی
چرا دریا زگوهر سنگ دارد در دهان خود؟
گل است از آبروی تشنه چشمان عرصه عالم
منه تا می توانی پا برون از آستان خود
قفس را نخل ایمن می کند گلبانگ من صائب
ندارد خلد چون من بلبلی در بوستان خود
غزل شمارهٔ ۳۱۸۱: تو از نام بلند ای نوجوان بردار کام خودغزل شمارهٔ ۳۱۸۳: به بی برگی قناعت می کنم تا نوبهار آید
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کسی تا کی خورد چون شمع رزق از استخوان خود؟
به دندان گیرد از افسوس هر ساعت زبان خود
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند مدت طولانی مانند شمع زندگی کند و از جان خود برای دیگران روشنایی ببخشد؟ او هر لحظه در حسرت و غم، زبان خود را به دندان میگیرد.
به هر جانب که رو می آورم خود را نمی یابم
چه ساعت بود، حیرانم، زکف دادم عنان خود
هوش مصنوعی: به هر طرفی که نگاه میکنم، خودم را نمیبینم. نمیدانم چه زمانی بود که در این حالت سردرگمی هستم و کنترل خود را از دست دادهام.
مرا چون مهر اگر دور فلک فرمانروا سازد
به خون شبنمی هرگز نیالایم سنان خود
هوش مصنوعی: اگرچه گرداننده آسمانها مرا مانند مهر دور کند، هرگز اجازه نمیدهم که خون شبنم بر شمشیرم بیفتد و آن را آلوده کند.
خریداران به زیر خاک گم کردند چون قارون
بیفشانم اگر گرد کسادی از دکان خود
هوش مصنوعی: خریداران، مانند قارونی که ثروت خود را در زمین پنهان کرده، به زیر خاک افتادهاند. اگر دکانم با کسادی روبرو شود، میخواهم ثروت و داراییام را پخش کنم.
خرابات است، هر حاجت که می خواهی تمنا کن
نمی دارند جان اینجا دریغ از میهمان خود
هوش مصنوعی: در اینجا، هر چیزی که بخواهی، با کمال میل درخواست کن؛ چرا که این مکان به قدری پر از محبت و دوستی است که حتی جان خود را نیز برای میهمانانش دریغ نمیکند.
زمین از سایه شهباز دارد پرنیان در بر
میا ای مرغ نوپرواز بیرون زآشیان خود
هوش مصنوعی: زمین از سایه پرندگان بلندپرواز مزین است؛ ای پرنده تازهپرواز، از لانهات بیرون بیا.
زبیداد خزان ثابت قدم چون خار دیوارم
نمی لرزد دلم چون برگ از بیم خزان خود
هوش مصنوعی: به خاطر وجود مشکلات و سختیهای زندگی، قلبم مانند برگی که نگران خزان باشد، بیثبات و ترسان است. اما در عین حال مثل خار دیواری، در برابر این مشکلات ایستادگی میکنم و نمیلرزم.
اگر در سینه او نیست پنهان گوهر رازی
چرا دریا زگوهر سنگ دارد در دهان خود؟
هوش مصنوعی: اگر در دل او هیچ راز و گوهری وجود ندارد، پس چرا دریا در درون خود سنگهای قیمتی و گرانبهایی را نگه میدارد؟
گل است از آبروی تشنه چشمان عرصه عالم
منه تا می توانی پا برون از آستان خود
هوش مصنوعی: گل در اثر زیبایی و جذابیت چشمان گرسنه به وجود آمده است. در دنیای اینجا و اکنون، تلاش کن تا جایی که میتوانی از مرز و حریم خودت خارج نشوید.
قفس را نخل ایمن می کند گلبانگ من صائب
ندارد خلد چون من بلبلی در بوستان خود
هوش مصنوعی: وجود خوشآوایی من مانند گلی است که در باغ خود میبالد و احساس آزادی و ایمنی را به دیگران میدهد، در حالی که بهشت واقعی مانند باغی نیست که من تنها بلبل آن باشم.