غزل شمارهٔ ۳۱۵۷
دل دیوانهٔ من دوست از دشمن نمیداند
چو آتش شعلهور شد آب از روغن نمیداند
غریبی و وطن یکسان بود دلهای حیران را
قفس را عندلیب مست از گلشن نمیداند
نمیافتد به فکر سینه چون دل گشت هرجایی
ز آهو چون جدا شد نافه پیوستن نمیداند
ز شکر درد و داغ عشق یک دم نیستم غافل
که قدر عافیت را هیچ کس چون من نمیداند
ز آتش دور میگردد از آن دایم سپند من
که آیین نشست و خاست در گلخن نمیداند
مگر خط نرم سازد دل چون سنگ خارا را
وگرنه دود آه ما ره روزن نمیداند
غبار خط به آب تیغ هیهات است بنشیند
برات آسمانی باز گردیدن نمیداند
مده زنهار عرض گفتگو صائب به بیدردان
که هر نادیده قدر بوی پیراهن نمیداند
غزل شمارهٔ ۳۱۵۶: چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟غزل شمارهٔ ۳۱۵۸: زنقش آرزو دل پاک گردیدن نمی داند
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل دیوانهٔ من دوست از دشمن نمیداند
چو آتش شعلهور شد آب از روغن نمیداند
هوش مصنوعی: دل بیخبر از خودم، عشق را از نفرت تشخیص نمیدهد. وقتی آتش شعلهور میشود، دیگر نمیفهمد که آب و روغن چه تفاوتی دارند.
غریبی و وطن یکسان بود دلهای حیران را
قفس را عندلیب مست از گلشن نمیداند
هوش مصنوعی: غریبی و وطن برای دلهای پریشان هیچ تفاوتی ندارد؛ مانند قفسی است که بلبل مست از باغ و گلها بیخبر است.
نمیافتد به فکر سینه چون دل گشت هرجایی
ز آهو چون جدا شد نافه پیوستن نمیداند
هوش مصنوعی: سینه به خاطر محبت و شوقی که دارد، به فکر نیفتاده است. وقتی دل از هر سو پراکنده میشود، مثل آهو که از هم جدا میافتد. زمانی که نافه (موی گیسو) جدا شود، دیگر نمیداند چگونه به هم بپیوندد.
ز شکر درد و داغ عشق یک دم نیستم غافل
که قدر عافیت را هیچ کس چون من نمیداند
هوش مصنوعی: من همیشه در حال احساس درد و زخم ناشی از عشق هستم و هرگز غافل نیستم که هیچکس به اندازه من ارزش لحظههای آرامش و خوشی را نمیداند.
ز آتش دور میگردد از آن دایم سپند من
که آیین نشست و خاست در گلخن نمیداند
هوش مصنوعی: از آتش دور میشود، چون سپند من نمیداند که در گودال داغ چگونه باید رفت و آمد کرد.
مگر خط نرم سازد دل چون سنگ خارا را
وگرنه دود آه ما ره روزن نمیداند
هوش مصنوعی: آیا میشود که دل سخت و بیاحساس مانند سنگ نرم شود؟ در غیر این صورت، احساس درد و اندوه ما به حالتی نامرئی باقی میماند و هیچکس متوجه آن نخواهد شد.
غبار خط به آب تیغ هیهات است بنشیند
برات آسمانی باز گردیدن نمیداند
هوش مصنوعی: غبار ناشی از خطای انسانی به هیچ وجه به سمت پاکی و روشنایی بازنمیگردد و نمیداند که چگونه میتواند به اصالت و معصومیت خود برگردد.
مده زنهار عرض گفتگو صائب به بیدردان
که هر نادیده قدر بوی پیراهن نمیداند
هوش مصنوعی: از بیان درد و مشکلات خود به کسانی که احساس و درک عمیقی ندارند پرهیز کن؛ زیرا هر کسی نمیتواند ارزش و زیبایی چیزهایی که ندیده را درک کند.