گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۵۶

چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟
کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند
مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل
که سرگرم محبت گلشن از گلخن نمی داند
تو بی پروا زبان خلق را کوتاه کن از خود
وگرنه آه مظلومان ره روزن نمی داند
زکافر نعمتی دل شکوه از داغ و جنون دارد
که بلبل قدر گل تا هست در گلشن نمی داند
دل بیدار را خواب اجل بیدارتر سازد
چراغ ما زدامان کفن مردن نمی داند
مشو از قتل ما ایمن که چون فرهاد خون ما
نخواباند به خون تا خصم را، خفتن نمی داند
سرآدم گشته ام چون سرمه در علم نظر بازی
زبان چشم خوبان را کسی چون من نمی داند
توان کردن به ابرام از نکویان کام دل حاصل
دم این تیغ بی زنهار، برگشتن نمی داند
نداری رحم اگر بر غیر، برخود رحم کن صائب
که آتش گرم چون شد دوست از دشمن نمی داند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه شد گر خصم بداختر بهای من نمی داند؟
کمال عیسوی را دیده سوزن نمی داند
هوش مصنوعی: چیست که اگر دشمن بدخواه من ارزش مرا نمی‌داند، چه ضرری دارد؟ او که کمال و زیبایی عیسی (ع) را دیده، نمی‌تواند به یک سوزن (اشاره به چیز بی‌اهمیت) پی ببرد.
مگو واعظ حدیث دوزخ و جنت به اهل دل
که سرگرم محبت گلشن از گلخن نمی داند
هوش مصنوعی: به اهل دل و عاشقان محبت، صحبت از جهنم و بهشت نکن، چون آن‌ها در محبت خود غرق شده‌اند و از آتش و دردهای دنیا بی‌خبرند.
تو بی پروا زبان خلق را کوتاه کن از خود
وگرنه آه مظلومان ره روزن نمی داند
هوش مصنوعی: اگر با دلیری و بی‌پروایی از خود درباره‌ی مشکلات و دردهای مردم صحبت نکنی، ممکن است صدای رنج‌دیدگان به جایی نرسد و کسی نتواند آن را بشنود.
زکافر نعمتی دل شکوه از داغ و جنون دارد
که بلبل قدر گل تا هست در گلشن نمی داند
هوش مصنوعی: کافر از نعمت‌ها و خوشی‌ها دل‌تنگ و علاف است، به طوری که بلبل، قدر و ارزش گل را تا وقتی که در باغ وجود دارد نمی‌داند.
دل بیدار را خواب اجل بیدارتر سازد
چراغ ما زدامان کفن مردن نمی داند
هوش مصنوعی: دل بیدار، در حالی که آمادهٔ آگاهی و زندگی است، خواب مرگ را حتی بیشتر می‌فروشد. روشنایی ما به قدری که در دست داریم، از گودالی عمیق در سرنوشت مرگ جستجو نمی‌کند.
مشو از قتل ما ایمن که چون فرهاد خون ما
نخواباند به خون تا خصم را، خفتن نمی داند
هوش مصنوعی: نگران نباش که از کشتن ما در امانی، چون فرهاد پس از اینکه ما را نکشت، دشمن هرگز آرام نمی‌گیرد.
سرآدم گشته ام چون سرمه در علم نظر بازی
زبان چشم خوبان را کسی چون من نمی داند
هوش مصنوعی: من به اندازه سرمه‌ای در علم و دانش غرق شده‌ام، و هیچ‌کس جز من نمی‌داند که چطور باید به زیبایی و نگاه خوبان زبان بگشایم.
توان کردن به ابرام از نکویان کام دل حاصل
دم این تیغ بی زنهار، برگشتن نمی داند
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش از نیکان، می‌توان به خواسته‌ها دست یافت. این شمشیر که بدون ترس و ملاحظه به کار می‌رود، هیچ‌گاه از پیشروی بازنمی‌ماند.
نداری رحم اگر بر غیر، برخود رحم کن صائب
که آتش گرم چون شد دوست از دشمن نمی داند
هوش مصنوعی: اگر بر دیگران رحم نداری، حداقل بر خودت رحم کن. زیرا زمانی که آتش بر افروخته می‌شود، نمی‌توانیم تشخیص دهیم که دوست کیست و دشمن کیست.