گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۵۳

ز بی‌پروایی آن بی‌درد قدر ما نمی‌داند
ز خوبی شیوه‌ای جز ناز و استغنا نمی‌داند
ز پیچ و تاب خط خواهد سراپا چشم حسرت شد
بر رویی که قدر دیده بینا نمی‌داند
به زنگار خط مشکین سزاوار است رخساری
که چون آیینه قدر طوطی گویا نمی‌داند
بکش امروز اگر خواهی به فردا وعده‌ام دادن
که بی‌تاب محبت مهلت فردا نمی‌داند
ز دندان ندامت پشت دستی می‌جهد سالم
که دامانی به غیر از دامن شب‌ها نمی‌داند
چنان عام است احسان محیط بیکران او
که خود را قطره ناقص کم از دریا نمی‌داند
به کوری می‌شود نقد حیاتش خرج آب و گل
گران‌جانی که راه عالم بالا نمی‌داند
جدایی از گران‌جانان دنیا لذتی دارد
که کوه قاف را بر خود گران عنقا نمی‌داند
مگر بی‌روزنی تاریک سازد خانه دل را
وگرنه پرتو خورشید استغنا نمی‌داند
چنان بی‌پرده شد سودای عالمگیر ما صائب
که مجنون را کسی در عهد ما رسوا نمی‌داند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز بی‌پروایی آن بی‌درد قدر ما نمی‌داند
ز خوبی شیوه‌ای جز ناز و استغنا نمی‌داند
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌توجهی و ناآگاهی آن شخص بی‌درد، او ارزش ما را نمی‌داند و تنها شیوه‌اش در ارتباط با دیگران، ناز و خودبزرگ‌بینی است.
ز پیچ و تاب خط خواهد سراپا چشم حسرت شد
بر رویی که قدر دیده بینا نمی‌داند
هوش مصنوعی: از پیچ و تاب خط، فکر و احساس به سراغ آدمی می‌آید که تمام وجودش پر از حسرت است، بر روی کسی که ارزش او را کسی که بینایی دارد، درک نمی‌کند.
به زنگار خط مشکین سزاوار است رخساری
که چون آیینه قدر طوطی گویا نمی‌داند
هوش مصنوعی: روزی شایسته است که چهره‌ای چون آیینه داشته باشد و زیبایی‌اش مانند طوطی سخنگو باشد، اما به جای آن زنگار و کدورت بر چهره‌اش نشسته است.
بکش امروز اگر خواهی به فردا وعده‌ام دادن
که بی‌تاب محبت مهلت فردا نمی‌داند
هوش مصنوعی: اگر امروز را بکشی، روز دیگری برایم وعده نده؛ زیرا عشق و محبتی که در دل دارم، تحمل تا فردا را ندارد.
ز دندان ندامت پشت دستی می‌جهد سالم
که دامانی به غیر از دامن شب‌ها نمی‌داند
هوش مصنوعی: از دندان ندامت، یک ضربه قوی به پشت می‌زند و تنها می‌داند که دامانی جز دامن شب‌ها ندارد.
چنان عام است احسان محیط بیکران او
که خود را قطره ناقص کم از دریا نمی‌داند
هوش مصنوعی: احسان و لطف او به قدری گسترده و فراوان است که حتی یک قطره برای خود، کم و ناقص نمی‌بیند و خود را از دریا جدا نمی‌داند.
به کوری می‌شود نقد حیاتش خرج آب و گل
گران‌جانی که راه عالم بالا نمی‌داند
هوش مصنوعی: زندگی او به گونه‌ای می‌گذرد که تمام دارایی‌اش صرف امور بی‌ارزش می‌شود و او هیچ‌گونه آگاهی از مسائل مهم و معنوی ندارد.
جدایی از گران‌جانان دنیا لذتی دارد
که کوه قاف را بر خود گران عنقا نمی‌داند
هوش مصنوعی: جدایی از عزیزان و گران‌قدر، به نوعی لذت و خوشی دارد که سنگین‌ترین بارها و سختی‌های زندگی را هم تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.
مگر بی‌روزنی تاریک سازد خانه دل را
وگرنه پرتو خورشید استغنا نمی‌داند
هوش مصنوعی: اگر روح و دل انسان را دچار مشکلات و غم‌ها نکنیم، نور و روشنی خود را خواهند داشت و به همین خاطر، حتی در سختی‌ها هم نباید نگران بود چون در واقع، موجودات سرشار از نور هستند.
چنان بی‌پرده شد سودای عالمگیر ما صائب
که مجنون را کسی در عهد ما رسوا نمی‌داند
هوش مصنوعی: به قدری عشق و آرزوی عمیق ما آشکار شده که دیگر هیچ‌کس مجنون را در زمان ما رسوا نمی‌شمارد.