گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۴۴

به دور خط زشرم آن لعل جان پرور برون آمد
زجذب طوطیان از بند نی، شکر برون آمد
زخط عالم سیه شد در نظر آن خال موزون را
سرآید عمر موری را که بال و پر برون آمد
نگاهش تا زمژگان تاخت بیرون سوخت عالم را
عجب آتش عنانی از صف محشر برون آمد
نه امروز از خرابات مغان مخمور می آیم
مکرر ساغرم لب تشنه از کوثر برون آمد
چو قسمت نیست، از اقبال کاری برنمی آید
زظلمت با دهان خشک اسکندر برون آمد
مگردان روی از بخت سیه گر بینشی داری
که اخگر شسته رو از زیر خاکستر برون آمد
زفکر عاقبت دریای خون شد قطره ام صائب
که از بحر صدف می بایدم گوهر برون آمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به دور خط زشرم آن لعل جان پرور برون آمد
زجذب طوطیان از بند نی، شکر برون آمد
هوش مصنوعی: دور آن خط زیبا که نشانه شرم است، لعل جان‌پرور درخشانی از آن بیرون آمد. به‌گونه‌ای که طوطیان از بند نی رها شده و شکر به‌خارج آمده است.
زخط عالم سیه شد در نظر آن خال موزون را
سرآید عمر موری را که بال و پر برون آمد
هوش مصنوعی: در نگاه شخصی، خطی که نشان دهنده جهل و نادانی است، سایه‌ای بر چهره‌ی زیبای محبوبش می‌اندازد. زمان حیات یک موری که پر و بالش را به نمایش می‌گذارد، به زودی به پایان می‌رسد.
نگاهش تا زمژگان تاخت بیرون سوخت عالم را
عجب آتش عنانی از صف محشر برون آمد
هوش مصنوعی: نگاه او تا آسمان‌ها پرتاب شد و جهانی را که در آن هستیم، به آتش کشید. چه شعله‌ای از زیبایی و قدرتی که از صف محشر و روز قیامت بیرون آمده است!
نه امروز از خرابات مغان مخمور می آیم
مکرر ساغرم لب تشنه از کوثر برون آمد
هوش مصنوعی: امروز به دلیل عشق و حال و هوای خرابات، سرشار از شراب نمی‌آیم. بارها ساغر را در دست دارم و با عطش از سرچشمه‌ی کوثر خارج شده‌ام.
چو قسمت نیست، از اقبال کاری برنمی آید
زظلمت با دهان خشک اسکندر برون آمد
هوش مصنوعی: اگر تقدیری در کار نباشد، حتی با استعداد و توانایی نیز نمی‌توان به جایی رسید. مانند اسکندر که در حالی که خشک‌زبان و در ظلمت بود، نتوانست کاری پیش ببرد.
مگردان روی از بخت سیه گر بینشی داری
که اخگر شسته رو از زیر خاکستر برون آمد
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به خوشبختی و آینده داشته باشی، از بخت بد روی مگردان. چرا که ممکن است در لحظه‌ای غیرمنتظره، امید و روشنایی از دل تاریکی و ناامیدی نمایان شود.
زفکر عاقبت دریای خون شد قطره ام صائب
که از بحر صدف می بایدم گوهر برون آمد
هوش مصنوعی: به خاطر اندیشه در عواقب کار، من مانند یک قطره در دریای خون احساس می‌کنم. صائب باید از دریاچه‌ای پر از صدف، گوهر و ارزش‌های من را بیرون بکشد.