گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۴۰

شدم آسوده تا از دیده اشک لاله رنگ آمد
نهادم پشت بر دیوار تا پایم به سنگ آمد
غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟
حصار عافیت دیوانه را خوی پلنگ آمد
حذر از دشمنی کن کز طریق صلح می آید
از ان دشمن چرا ترسد کسی کز راه جنگ آمد؟
صفیر دلخراشی می فشارد بر جگر ناخن
کدامین شیشه دل باز در راهش به سنگ آمد؟
به دست کوتهم رحمت کن ای دامان عریانی
که از چین جبین آستین دستم به تنگ آمد
نه از مسجد فتوحی شد نه از میخانه امدادی
به هر جانب که رفتم پای امیدم به سنگ آمد
به اندک روزگاری جامه بر تن می درد صائب
به رنگ غنچه هر کس در گلستان دست تنگ آمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شدم آسوده تا از دیده اشک لاله رنگ آمد
نهادم پشت بر دیوار تا پایم به سنگ آمد
هوش مصنوعی: به آرامش رسیدم تا هنگامی که اشک‌های دلم مانند رنگ لاله جاری شد. برای اینکه پايم به سنگ برخورد نکند، به دیوار تکیه دادم.
غم عالم چه حد دارد به گرد عاشقان گردد؟
حصار عافیت دیوانه را خوی پلنگ آمد
هوش مصنوعی: غم و اندوه‌های دنیا چقدر می‌تواند زیاد باشد که عاشقان را به دور خود می‌کشد؟ دیوانگی، حفاظ و امنیت را حتی مانند ویژگی‌های خطرناک، به چالش می‌کشد.
حذر از دشمنی کن کز طریق صلح می آید
از ان دشمن چرا ترسد کسی کز راه جنگ آمد؟
هوش مصنوعی: از دشمنی دوری کن چون دشمنی که در مسیر صلح قدم بردارد، خطر کمتری دارد. چرا باید از کسی بترسی که به جنگ می‌آید؟
صفیر دلخراشی می فشارد بر جگر ناخن
کدامین شیشه دل باز در راهش به سنگ آمد؟
هوش مصنوعی: صدای تلخی دل را به شدت بر جگر می‌فشارد، کدام شیشه‌ی دل به خاطر او بر سنگ افتاده است؟
به دست کوتهم رحمت کن ای دامان عریانی
که از چین جبین آستین دستم به تنگ آمد
هوش مصنوعی: ای دامانی که به خاطر بی‌پناهی و عریانی‌ات، دستم به آستینت رسید و از گرفتاری و تنگنای اوضاع به تنگ آمده‌ام، لطف و رحمتی به من ارزانی کن.
نه از مسجد فتوحی شد نه از میخانه امدادی
به هر جانب که رفتم پای امیدم به سنگ آمد
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف ناامیدی و یأس خود می‌پردازد. او بیان می‌کند که نه از عبادت و مسجد به چیزی دست یافته و نه از میخانه و شادی‌های زندگی کمک و نجاتی دریافت کرده است. هر کجا که رفته، امیدش به بن‌بست رسیده و دچار شکست و ناامیدی شده است.
به اندک روزگاری جامه بر تن می درد صائب
به رنگ غنچه هر کس در گلستان دست تنگ آمد
هوش مصنوعی: در مدت کوتاهی، صائب به لباس‌هایی که با رنگ غنچه آراسته شده‌اند، می‌پردازد و هر کسی که وضعیت مالی‌اش خوب نیست، در باغ گل با مشکل رو به رو می‌شود.