گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۰۱

به خاک و خون کشیدی ز انتظارم، این چنین باشد!
به آب جلوه ننشاندی غبارم، این چنین باشد!
غبار راه گشتم تا به دامان تو آویزم
گذشتی دامن افشان از غبارم، این چنین باشد!
اگرچه داشتی میخانه ها در پیش دست خود
به یک پیمانه نشکستی خمارم، این چنین باشد!
به امید تو عمری چون صدف آغوش وا کردم
نیاسودی چو گوهر در کنارم، این چنین باشد!
ز آهم سنگ را دل آب گردید و تو سنگین دل
نکردی رحم بر جان فگارم، این چنین باشد!
ترا چون خار در آغوش پروردم به امیدی
نخندیدی چو گل بر روی خارم، این چنین باشد!
خیال بوسه در دل نقش می بستم زخامیها
به پیغامی نکردی شرمسارم، این چنین باشد!
پس از عمری که برخاک فراموشان گذر کردی
نگشتی ساعتی شمع مزارم، این چنین باشد!
زروی آتشین کردی چراغان بزم هر خس را
نکردی رحم بر شبهای تارم، این چنین باشد!
سری ننهادی از مستی چو شاخ گل به دوش من
نکردی پر گل آغوش و کنارم، این چنین باشد!
اگرچه تلخکامم ساختی، ننواختی هرگز
به بوسی زان عقیق آبدارم، این چنین باشد!
ز ابرو صد گره انداختی در رشته کارم
زپرکاری نکردی فکر کارم، این چنین باشد!
نچیدی گل زسیر سینه پرداغ من هرگز
گذشتی چون نسیم از لاله زارم، این چنین باشد!
به فکر صورت حال پریشانم نیفتادی
نگردیدی زرخ آیینه دارم، این چنین باشد!
قرار این بود کز پیمان و عهد من نتابی رو
به هیچ انگاشتی عهد و قرارم، این چنین باشد!
اگرچه صرف در وصف تو کردم فکر صائب را
به تحسینی نکردی شرمسارم، این چنین باشد!

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به خاک و خون کشیدی ز انتظارم، این چنین باشد!
به آب جلوه ننشاندی غبارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: از انتظار تو به شدت به خاک و خون افتادم، اگر این‌طور باشد! و نتوانستی غبار وجودم را با آب پاک کنی، اگر این‌طور باشد!
غبار راه گشتم تا به دامان تو آویزم
گذشتی دامن افشان از غبارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: من در مسیری بودم که غبار آن را بر دوش داشتم و آرزو داشتم به آغوش تو برسم، اما تو بی‌خبر از حال من گذشتی و دامن‌ات را از غبار من پاک کردی، این سرنوشت من باشد!
اگرچه داشتی میخانه ها در پیش دست خود
به یک پیمانه نشکستی خمارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: اگرچه تو می‌توانستی به راحتی با یک پیمانه از شراب میخانه‌ها به سراغ من بیایی و حال و هوایم را عوض کنی، اما حتی این کار را هم نکردی. با این حال، من همچنان تحت تأثیر تو هستم!
به امید تو عمری چون صدف آغوش وا کردم
نیاسودی چو گوهر در کنارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: من به امید تو سال‌ها همچون صدفی در آغوشم را باز نگه داشتم، اما تو مانند گوهری در کنارم نیامدی، پس این گونه زندگی ادامه خواهد یافت!
ز آهم سنگ را دل آب گردید و تو سنگین دل
نکردی رحم بر جان فگارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: از ناله‌ها و آه‌های من، دل سنگ هم نرم شده است، ولی تو هنوز سنگ‌دل باقی مانده‌ای و برای جان بی‌نوا و زخم‌دیده‌ام، ترحمی نکردی. آیا این‌گونه خواهد بود؟
ترا چون خار در آغوش پروردم به امیدی
نخندیدی چو گل بر روی خارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: تو را مانند یک خار در آغوش من پرورش دادم، با این امید که مثل گلی بر روی خارها بخندی. حالا چنین نتیجه‌ای حاصل شده است!
خیال بوسه در دل نقش می بستم زخامیها
به پیغامی نکردی شرمسارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: در دل خود تصاویری از بوسه‌ها را به یاد می‌سپارم، اما تو با پیغامی که فرستادی، نتوانستی مرا شرمسار کنی. اگر اینطور است، پس چنین ادامه بده!
پس از عمری که برخاک فراموشان گذر کردی
نگشتی ساعتی شمع مزارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: پس از یک عمر که در دنیای فراموشی زندگی کردی، حتی یک لحظه هم برای یاد من شمعی روشن نکردی، آیا باید اینگونه باشد؟
زروی آتشین کردی چراغان بزم هر خس را
نکردی رحم بر شبهای تارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: تو با زیبایی دلربایت، مجالس هر پادشاهی را روشن کرده‌ای و بر شب‌های تار من بی‌رحمی می‌کنی، پس این وضع همین‌طور ادامه داشته باشد!
سری ننهادی از مستی چو شاخ گل به دوش من
نکردی پر گل آغوش و کنارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: تو از سر مستی هیچ پوششی برای من نیاورده‌ای، همان‌طور که بر روی دوش من گل نمی‌چینی، این‌گونه باشد که در آغوش و کنار من پر از گل نباشی!
اگرچه تلخکامم ساختی، ننواختی هرگز
به بوسی زان عقیق آبدارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: هرچند که باعث غم و تلخی من شدی، اما هرگز به من نوازشی نکردی. این وضعیت و این احساس من چنین باشد!
ز ابرو صد گره انداختی در رشته کارم
زپرکاری نکردی فکر کارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: تو با ابروهایت در کار من صد تا مشکل به وجود آوردی، اما تو هیچ تلاشی برای حل این مشکلات نکردی. اگر کار به این شکل ادامه پیدا کند، اوضاع همین‌طور خواهد ماند!
نچیدی گل زسیر سینه پرداغ من هرگز
گذشتی چون نسیم از لاله زارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: هرگز از کنار دل پر درد و جگر سوخته‌ام عبور نکردی، مانند نسیمی که از میان باغ لاله‌ها می‌گذرد، این چنین باشد!
به فکر صورت حال پریشانم نیفتادی
نگردیدی زرخ آیینه دارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: نگرانی در حالتی پریشان را فراموش کرده‌ای و به خودت نگاه نکرده‌ای، آیا این چنین خواهد بود؟
قرار این بود کز پیمان و عهد من نتابی رو
به هیچ انگاشتی عهد و قرارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: قرارداد ما این بود که نسبت به پیمان و قولی که دادم، بی‌توجه نباشی. اما حالا می‌بینی که عهد و قراردادم به این شکل درآمده است!
اگرچه صرف در وصف تو کردم فکر صائب را
به تحسینی نکردی شرمسارم، این چنین باشد!
هوش مصنوعی: اگرچه برای تو مدح و ستایش کردم، اما تو به تحسین من توجهی نکردی و من از این موضوع شرمنده‌ام. باشد که این‌گونه باشد!