گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۹۷

دمی چون صبح می خواهم درین عالم ز من باشد
که روشن می کنم آفاق را چون دم ز من باشد
به چشم سیر من اسباب دنیا در نمی آید
همین وقت خوشی می خواهم از عالم ز من باشد
چو عیسی هر که صاحب دم شد از کشتن نیندیشد
نمی اندیشم از تیغ دودم گر دم ز من باشد
ازین دامن، وزان سر می کشم از بی نیازیها
اگر تاج فریدون و سریر جم ز من باشد
ندارد حاصلی جز دردسر ملک سلیمانی
نمی دارم دریغ از دیو اگر خاتم ز من باشد
ز اشک و آه دارم تازه داغ دردمندان را
من آن شمعم که سوز حلقه ماتم ز من باشد
دل خوش مشرب من داغ دارد اهل عالم را
همان از بیغمانم گر غم عالم ز من باشد
نه سروم کز رعونت تازه دارم روی خود تنها
چو ابر نوبهاران عالمی خرم زمن باشد
به یک نظاره زان رخسار گندم گون کنم سودا
اگر در بسته باغ خلد چون آدم ز من باشد
چو سوزن از گرانی دامن خود بر زمین دوزم
اگر همچون مسیحا رشته مریم ز من باشد
مرا بگذار چون خار سر دیوار با خشکی
که طوفان می کنم گر قطره ای شبنم ز من باشد
مدار آیینه پیش لب مرا زنهار ای همدم
چرا در وقت رفتن خاطری در هم ز من باشد؟
به قدر نقش باشد دیده بد در کمین صائب
ز چشم آسوده ام چندان که نقش کم ز من باشد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دمی چون صبح می خواهم درین عالم ز من باشد
که روشن می کنم آفاق را چون دم ز من باشد
هوش مصنوعی: می‌خواهم لحظه‌ای مانند صبح باشم تا بتوانم دنیا را روشن کنم، همان‌طور که صبح نور می‌افشاند.
به چشم سیر من اسباب دنیا در نمی آید
همین وقت خوشی می خواهم از عالم ز من باشد
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که من به تمام زیبایی‌ها و امکانات دنیا به چشم سیر نگاه می‌کنم، اما در این لحظه فقط می‌خواهم از این خوشی و شادی که دارم لذت ببرم و به دنیای بیرونی وابسته نباشم.
چو عیسی هر که صاحب دم شد از کشتن نیندیشد
نمی اندیشم از تیغ دودم گر دم ز من باشد
هوش مصنوعی: هر که دارای نفسی صحیح شده است، مانند عیسی، از کشتن و آسیب به دیگران نمی‌هراسد. من هم از گزندهایی که می‌تواند به من برسد نمی‌ترسم، اگر نفس من از وجود من ناشی شود.
ازین دامن، وزان سر می کشم از بی نیازیها
اگر تاج فریدون و سریر جم ز من باشد
هوش مصنوعی: من از این محدوده و مشکلات فاصله می‌گیرم، حتی اگر به من تاج فریدون و تخت جمشید هم داده شود، به خاطر بی‌نیازی‌ای که دارم.
ندارد حاصلی جز دردسر ملک سلیمانی
نمی دارم دریغ از دیو اگر خاتم ز من باشد
هوش مصنوعی: هیچ بهره‌ای جز دردسر از سلطنت سلیمان نصیب من نمی‌شود، افسوس که اگر حتی انگشتری داشته باشم که جن را تحت سلطه خود درآورد، باز هم به درد من نمی‌خورد.
ز اشک و آه دارم تازه داغ دردمندان را
من آن شمعم که سوز حلقه ماتم ز من باشد
هوش مصنوعی: من با اشک و ناله، داغ‌های تازه‌ی دردها را احساس می‌کنم. من شمعی هستم که در سوگ دیگران می‌سوزم و نورم به خاطر آن‌هاست.
دل خوش مشرب من داغ دارد اهل عالم را
همان از بیغمانم گر غم عالم ز من باشد
هوش مصنوعی: دلم پر از شادی و محبت است، اما در دل دیگران غم و داغی وجود دارد. مردم به خاطر بی‌خیالی من، از غم‌هایم بی‌خبرند، در حالی که شاید غم و اندوه دنیا از وجود من ناشی شده باشد.
نه سروم کز رعونت تازه دارم روی خود تنها
چو ابر نوبهاران عالمی خرم زمن باشد
هوش مصنوعی: من نه از برتری و تکبر خود خوشحال هستم، بلکه همچون ابر بهاری که تنها به خود می‌بالد، دنیا به خاطر من شاداب و خوشحال است.
به یک نظاره زان رخسار گندم گون کنم سودا
اگر در بسته باغ خلد چون آدم ز من باشد
هوش مصنوعی: من با یک نگاه به چهره‌ی طلایی‌ات، دلم را به شوق می‌آورم، حتی اگر در باغ بهشت همانند آدم، در انتظار تو باشم.
چو سوزن از گرانی دامن خود بر زمین دوزم
اگر همچون مسیحا رشته مریم ز من باشد
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دامنم را بر زمین بدوزم و گره بزنم، می‌خواهم این کار را با دقت و توجه انجام دهم. می‌خواهم که مانند مسیحا، رشته‌ای از مریم که به من مربوط است، در دستانم باشد.
مرا بگذار چون خار سر دیوار با خشکی
که طوفان می کنم گر قطره ای شبنم ز من باشد
هوش مصنوعی: مرا به حال خود بگذار، چون خار سر دیوار که در سختی و خشکی زندگی می‌کند. اگر هم از من تنها یک قطره شبنم باقی بماند، آن را در طوفان می‌زنم و به حرکت در می‌آورم.
مدار آیینه پیش لب مرا زنهار ای همدم
چرا در وقت رفتن خاطری در هم ز من باشد؟
هوش مصنوعی: به من اجازه نده که در هنگام رفتن، آینه به خودم نگریسته و عواطفی از خودم را ببینم. ای همراه، مواظب باش که خدشه‌ای به ذهن و روح من در این لحظه وارد نشود.
به قدر نقش باشد دیده بد در کمین صائب
ز چشم آسوده ام چندان که نقش کم ز من باشد
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که نگاه بدش به من توجه دارد، من نیز آرامش دارم؛ تا زمانی که توجه و نگاهش از من کم‌تر شود.