غزل شمارهٔ ۳۰۶۳
زپیری حرص دنیا نفس طامع را دو بالا شد
گدا را کاسه در یوزه از کوری مثنی شد
نگردد تنگ از سنگ ملامت شهر و کو بر من
که از مشرب غبار خاطرم دامان صحرا شد
زهمچشمی بلایی نیست بدتر عشقبازان را
زلیخا کور شد تا دیده یعقوب بینا شد
نمی آید بهم چون طوق قمری حلقه چشمش
نظر بازی که محو قامت آن سرو بالا شد
نمی دانم چه گویم شکر آن غارتگر دلها
که از سودای او هر ذره خاکم سویدا شد
تعجب نیست گر دارم امید رحم از ان ظالم
نه آخر مومیایی هم زسنگ خاره پیدا شد؟
نگردد تیره بختی مهر لب حرف آفرینان را
سواد از سرمه روشن می کند چشمی که گویا شد
ندارد تاب دست انداز، صائب دامن عصمت
که بوی پیرهن آواره از دست زلیخا شد
غزل شمارهٔ ۳۰۶۲: هلال عید از گردون زنگاری هویدا شدغزل شمارهٔ ۳۰۶۴: فروغ حسن یار از چهره گلزار پیدا شد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زپیری حرص دنیا نفس طامع را دو بالا شد
گدا را کاسه در یوزه از کوری مثنی شد
هوش مصنوعی: از پیری و دنیاخواهی، نفس طمعکار به تنگنای بیشتری دچار شده و گدا، به خاطر نادانیاش، با کاسهای در گوشهای نشسته است.
نگردد تنگ از سنگ ملامت شهر و کو بر من
که از مشرب غبار خاطرم دامان صحرا شد
هوش مصنوعی: نمیتوانم از انتقادات و سختیهای زندگی ناامید شوم، زیرا در دل من، یاد و خاطرهها به اندازهای پررنگ هستند که هیچ چیزی نمیتواند آنها را محو کند.
زهمچشمی بلایی نیست بدتر عشقبازان را
زلیخا کور شد تا دیده یعقوب بینا شد
هوش مصنوعی: برخی از عشق بازان به دلیل حسادت و رقابت، دچار مشکلات و بدبختیهای عمیقتری میشوند. مانند زلیخا که به خاطر عشقش به یعقوب، چشمانش را از دست داد، اما در عوض، یعقوب توانست با دوری از زلیخا به بصیرتی عمیقتر دست پیدا کند.
نمی آید بهم چون طوق قمری حلقه چشمش
نظر بازی که محو قامت آن سرو بالا شد
هوش مصنوعی: چشمهای او مانند طوقی زیباست که نمیتوانند به هم بیایند و تماشای آن قامت زیبای سرو مانند را برایم سخت کرده است.
نمی دانم چه گویم شکر آن غارتگر دلها
که از سودای او هر ذره خاکم سویدا شد
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بگویم از این که به خاطر عشق او، تمام وجودم تغییر کرده و روح و جانم دچار تحول شده است.
تعجب نیست گر دارم امید رحم از ان ظالم
نه آخر مومیایی هم زسنگ خاره پیدا شد؟
هوش مصنوعی: طبیعی است که من به درستی از آن ظالم انتظار رحم و مروت نداشته باشم، چرا که حتی مومیایی که از سنگ سخت بیرون آمده، امیدی ندارد.
نگردد تیره بختی مهر لب حرف آفرینان را
سواد از سرمه روشن می کند چشمی که گویا شد
هوش مصنوعی: بخت بد نمیتواند مانع از درخشش زیبایی و کلام شیرین و دلنشین شود، چرا که چشمی که بیناست و واقعیات را میبیند، میتواند با نور و روشنی، دلها را جلا بخشد.
ندارد تاب دست انداز، صائب دامن عصمت
که بوی پیرهن آواره از دست زلیخا شد
هوش مصنوعی: صائب، دامن پاکی و عصمتش تاب و تحمل دست اندازهای روزگار را ندارد، زیرا بوی پیراهن آواره زلیخا به مشامش میرسد.