گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

فرنگی‌طلعتی کز دین مرا بیگانه می‌سازد
اگر در کعبه رو می‌آورد بتخانه می‌سازد
گهر بخشند مردان در عوض سنگ ملامت را
به پیری می‌رسد طفلی که با دیوانه می‌سازد
چراغ حسن را دست دعا فانوس می‌گردد
خموشی نیست شمعی را که با پروانه می‌سازد
ز حیرانی به جا مانده است دل در سینه‌ام، ورنه
کجا با دانه تفسیده هرگز دانه می‌سازد؟
مسنج ای بلبل شوریده عشق خویش را با من
که بوی گل ترا مست و مرا دیوانه می‌سازد
نمی‌دانم گل از میخانه حسن که می‌آید
که کار صد چمن بلبل به یک پیمانه می‌سازد
ندارد این قدر استادگی تعمیر احوالم
مرا زیر و زبر یک جلوه مستانه می‌سازد
خرد چون کودکان با خاکساری الفتی دارد
وگرنه عشق کی با کعبه و بتخانه می‌سازد
اگر خواهی فلک را مهربان ترک فضولی کن
که سازش میهمان را زود صاحبخانه می‌سازد
نماند حسن بی‌عاشق که شمع آتشین‌جولان
چو بی‌پروانه شد فانوس را پروانه می‌سازد
نباشد خنده بی‌گریه باغ آفرینش را
که گل در نوبهاران اشک شبنم دانه می‌سازد
ز گردش مشت خاک بی‌قرار من نمی‌ماند
اگر چرخ از گلم تسبیح یا پیمانه می‌سازد
خط پاکی است گمنامی ز کلفت گوشه‌گیران را
سیاهی در نگین نامداران خانه می‌سازد
به روی هم نهادن دست می‌زیبد فقیری را
که کار عالمی از همت مردانه می‌سازد
نبستم گرچه طرفی در حیات از زلف مشکینش
همان امیدواری استخوانم شانه می‌سازد
نه آن عقده است دل کز دست و دندان واتواند شد
کلید چاره را این قفل بی‌دندانه می‌سازد
من و بیگانگی از آشنایان جهان صائب
که وحشت آشنا را معنی بیگانه می‌سازد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فرنگی‌طلعتی کز دین مرا بیگانه می‌سازد
اگر در کعبه رو می‌آورد بتخانه می‌سازد
هوش مصنوعی: وجود شخصی با ظاهری فرنگی، دینی که به آن اعتقاد دارم را به بیگانگی می‌کشاند. اگر او به کعبه نزدیک شود، به جای آنکه احترام آورد، محلی برای پرستش بت‌ها می‌سازد.
گهر بخشند مردان در عوض سنگ ملامت را
به پیری می‌رسد طفلی که با دیوانه می‌سازد
هوش مصنوعی: مردان نیکوکار در برابر سنگ‌های ملامت، سرمایه‌ای می‌دهند. در سن پیری، بچه‌ای به کسی می‌رسد که با دیوانه‌ای هم‌نوا شده است.
چراغ حسن را دست دعا فانوس می‌گردد
خموشی نیست شمعی را که با پروانه می‌سازد
هوش مصنوعی: دعا و طلب از خداوند، مانند چراغ روشنی بخش است که در دل‌ها را روشن می‌کند. وقتی عشق و محبت وجود داشته باشد، دیگر سکوت و خاموشی معنایی ندارد؛ شمعی که با پروانه عشق می‌ورزد، خاموش نخواهد شد.
ز حیرانی به جا مانده است دل در سینه‌ام، ورنه
کجا با دانه تفسیده هرگز دانه می‌سازد؟
هوش مصنوعی: دل من از سردرگمی و حیرت پر شده است، وگرنه هیچ وقت دانه‌ای که خراب شده باشد، نمی‌تواند همچون دانه تازه‌ای رشد کند و با آن ترکیب شود.
مسنج ای بلبل شوریده عشق خویش را با من
که بوی گل ترا مست و مرا دیوانه می‌سازد
هوش مصنوعی: بلبل عاشق، در دلش عشق را با من در میان نگذار، زیرا عطر گل تو هم مرا مست می‌کند و هم دیوانه.
نمی‌دانم گل از میخانه حسن که می‌آید
که کار صد چمن بلبل به یک پیمانه می‌سازد
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه چیزی از میخانه زیبایی به وجود می‌آید که به یک جرعه از آن، کار و حال صد گل و بلبل را دگرگون می‌کند.
ندارد این قدر استادگی تعمیر احوالم
مرا زیر و زبر یک جلوه مستانه می‌سازد
هوش مصنوعی: این وزن سنگین تحمل و تغییر حال من را ندارد و فقط با یک جلوه خیره‌کننده، همه چیز را در هم می‌ریزد.
خرد چون کودکان با خاکساری الفتی دارد
وگرنه عشق کی با کعبه و بتخانه می‌سازد
هوش مصنوعی: خرد مانند کودکان، با فروتنی و تواضع رفتار می‌کند و اگر نبود این تواضع، عشق هیچ وقت نمی‌توانست ارتباطی با مکان‌های مقدس و بی‌احترامی مانند کعبه و بت‌خانه برقرار کند.
اگر خواهی فلک را مهربان ترک فضولی کن
که سازش میهمان را زود صاحبخانه می‌سازد
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی آسمان با تو مهربان باشد، از دخالت در کار دیگران دست بردار؛ زیرا این کار باعث می‌شود که مهمان به‌سرعت صاحبخانه‌اش شود.
نماند حسن بی‌عاشق که شمع آتشین‌جولان
چو بی‌پروانه شد فانوس را پروانه می‌سازد
هوش مصنوعی: زیبایی هرگز بدون عشق نمی‌تواند باقی بماند. همان‌طور که شمعی که نورش را به نمایش می‌گذارد، بدون پروانه‌ای که دورش بچرخد معنایی ندارد، در واقع زیبایی نیاز به عاشقی دارد تا به حقیقت خود برسد.
نباشد خنده بی‌گریه باغ آفرینش را
که گل در نوبهاران اشک شبنم دانه می‌سازد
هوش مصنوعی: در باغ آفرینش، خنده و شادی بدون گریه و اندوه وجود ندارد، چرا که گل‌ها در فصل بهار از اشک شبنم، دانه می‌سازند.
ز گردش مشت خاک بی‌قرار من نمی‌ماند
اگر چرخ از گلم تسبیح یا پیمانه می‌سازد
هوش مصنوعی: از چرخش و تغییرات زندگی و سرنوشت من، چیزی باقی نمی‌ماند، اگر زندگی فقط به ابزارهایی مانند تسبیح یا پیمانه بسنده کند.
خط پاکی است گمنامی ز کلفت گوشه‌گیران را
سیاهی در نگین نامداران خانه می‌سازد
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم این است که آدم‌های ناشناس و فراموش شده، به‌گونه‌ای به زندگی افراد مشهور و برجسته تاثیر می‌گذارند. در واقع، آنها می‌توانند با وجود کم‌توجهی عمومی، بر روی شهرت یا اعتبار کسانی که در مرکز توجه هستند، اثر بگذارند وگاهی حتی سایه‌ای از تاریکی بر آن‌ها بیفکنند.
به روی هم نهادن دست می‌زیبد فقیری را
که کار عالمی از همت مردانه می‌سازد
هوش مصنوعی: این بیت به معنای آن است که فردی فقیر و نیازمند با همت و تلاش می‌تواند کارهای بزرگی انجام دهد. در واقع، اگر او دست بر هم نهد و به کوشش و تلاش خود ادامه دهد، می‌تواند مانند یک فرد ثروتمند به موفقیت‌های بزرگ دست یابد.
نبستم گرچه طرفی در حیات از زلف مشکینش
همان امیدواری استخوانم شانه می‌سازد
هوش مصنوعی: هرچند با زلف مشکین او، زندگی‌ام به سمت امید و آرزو نمی‌رود، اما همین زلف به استخوانم قوت و استحکام می‌بخشد.
نه آن عقده است دل کز دست و دندان واتواند شد
کلید چاره را این قفل بی‌دندانه می‌سازد
هوش مصنوعی: دل از دست و دندان نتواند گره‌ای را باز کند، چون این قفل بی‌دندانه را فقط می‌توان با چاره‌ای دیگر گشود.
من و بیگانگی از آشنایان جهان صائب
که وحشت آشنا را معنی بیگانه می‌سازد
هوش مصنوعی: من و احساس دوری از آشنایان این دنیا، که ترس از آشنا باعث می‌شود آن‌ها را برایم بیگانه جلوه دهند.