غزل شمارهٔ ۲۹۸۸
فسون صبر در دلهای پرخون در نمیگیرد
چو دریا بیکران افتد به خود لنگر نمیگیرد
سیاهی بر سر داغ من آتش زیر پا دارد
ز شوخی اخگر من گرد خاکستر نمیگیرد
غرض از زندگی نام است، اگر آب خضر نبود
کسی آیینه را از دست اسکندر نمیگیرد
دو رنگی نیست هر جا پای وحدت در میان آمد
درین دریا خزف خود را کم از گوهر نمیگیرد
نگردد لخت دل از گریه مانع خار مژگان را
گره در رشته ما راه بر گوهر نمیگیرد
ز اقبال سکندر خضر بر دل داغها دارد
که آب زندگانی جای چشم تر نمیگیرد
لبی کز حسرت آب خضر خون میخورد صائب
چرا یک بوسه سیراب از ساغر نمیگیرد؟
غزل شمارهٔ ۲۹۸۷: زآه و دود عاشق حسن را کلفت نمیگیردغزل شمارهٔ ۲۹۸۹: کسی از زلف پریشان خونبهای دل نمی گیرد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فسون صبر در دلهای پرخون در نمیگیرد
چو دریا بیکران افتد به خود لنگر نمیگیرد
هوش مصنوعی: صبر و تحمل در دلهای پر از درد تاثیر نمیگذارد، مثل اینکه دریا بزرگی که به خود غرق میشود، لنگر نمیزند.
سیاهی بر سر داغ من آتش زیر پا دارد
ز شوخی اخگر من گرد خاکستر نمیگیرد
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس عمیق اندوه و درد یک فرد است. او به سیاهی و غم زندگیاش اشاره میکند که با وجود این که به ظاهر آرام به نظر میرسد، در درون خود آتش و شعلهای نهفته دارد. این آتش نماد احساسات و انرژی نهفتهای است که میتواند هر لحظه شعلهور شود و بر غم او بیفزاید. به طور کلی، عواطف و احساسات درونی او با چیزی که در ظاهر به نظر میرسد، در تضاد است.
غرض از زندگی نام است، اگر آب خضر نبود
کسی آیینه را از دست اسکندر نمیگیرد
هوش مصنوعی: هدف از زندگی، دستیابی به نام و شهرت است. اگر آب حیات وجود نداشت، هیچکس به دنبال بهدستآوردن دستاوردهای بزرگ مانند آیینه اسکندر نمیرفت.
دو رنگی نیست هر جا پای وحدت در میان آمد
درین دریا خزف خود را کم از گوهر نمیگیرد
هوش مصنوعی: هر جا که انسانها به وحدت و یکپارچگی برسند، دیگر رنگ و بویی از دوگانگی و جدایی نیست. در این دریا (زندگی و روابط انسانی)، ارزش و جمال حقیقی کمتر از جواهرات نمیشود و هیچ چیزی خود را کمتر از آن نمیپندارد.
نگردد لخت دل از گریه مانع خار مژگان را
گره در رشته ما راه بر گوهر نمیگیرد
هوش مصنوعی: دل نمیتواند از گریه آزاد شود، و اشکهای مژهها مانند گرهی در راهی هستند که مانع رسیدن به زیباییها و ارزشهای واقعی میشوند.
ز اقبال سکندر خضر بر دل داغها دارد
که آب زندگانی جای چشم تر نمیگیرد
هوش مصنوعی: سکندر به خاطر شانس و اقبال خود، بر دلش زخمها و داغهای زیادی دارد، و هیچ چیز نمیتواند جایگزین اشکهای او و زندگیاش باشد.
لبی کز حسرت آب خضر خون میخورد صائب
چرا یک بوسه سیراب از ساغر نمیگیرد؟
هوش مصنوعی: زبان حال این شعر بیانگر حسرت و عطش عمیق و yearning افرادی است که از زندگی و زیباییها محرومند. شاعر میپرسد چرا کسی که به شدت تشنه و نیازمند محبت و زیبایی است، نمیتواند از یک لحظه لذت و شادابی بهرهمند شود و تنها در غم و اندوه خویش غرق است. این پرسش ناتوانی در پیدا کردن خوشیهای ساده در زندگی را به تصویر میکشد.