غزل شمارهٔ ۲۹۷۷
سخن رنگ اثر از سینه افگار می گیرد
نسیم ساده دل بوی گل از گلزار می گیرد
تماشای رخش در پرده می کردم، ندانستم
که این آیینه از آب گهر زنگار می گیرد
که در بیرون در مانده است کامشب بوستان پیرا
به جوش لاله و گل رخنه دیوار می گیرد؟
فریب عقل خوردم، دامن مستی رها کردم
ندانستم که اینجا محتسب هشیار می گیرد
درخت بی ثمر بارست بر دل، سرو اگر باشد
جهان را زود دل از مردم بیکار می گیرد
به آه و ناله گفتم دل تهی سازم، ندانستم
که عشق اول زبان زین لشکر خونخوار می گیرد
اگرچه شبنم این بوستانم در عزیزیها
غبار خاطر من رخنه دیوار می گیرد
رگ خوابی که می داند کمند عیش بیدردش
دل بیدار عاشق رشته زنار می گیرد
پذیرای نصیحت نیست دل اهل تنعم را
چو کاغذ چرب باشد نقش را دشوار می گیرد
خیانتهای پنهان می کشد آخر به رسوایی
که دزد خانگی را شحنه در بازار می گیرد
زجوش لاله پروا نیست سیل نوبهاران را
کجا خون دامن آن سرو خوش رفتار می گیرد؟
چه آتش بود عشق افکند در خرمن مرا صائب؟
که جوش مغز هر دم از سرم دستار می گیرد
غزل شمارهٔ ۲۹۷۶: به خواب آن چشم دل از عاشق ناشاد می گیردغزل شمارهٔ ۲۹۷۸: چو شاهین بر سر دست آن شکار انداز می گیرد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سخن رنگ اثر از سینه افگار می گیرد
نسیم ساده دل بوی گل از گلزار می گیرد
هوش مصنوعی: سخن، تأثیرش را از دل آشفته و غمگین میگیرد و نسیم معصوم و ساده، عطر گل را از باغ گل میگیرد.
تماشای رخش در پرده می کردم، ندانستم
که این آیینه از آب گهر زنگار می گیرد
هوش مصنوعی: من به تماشای چهرهات نشسته بودم و خبر نداشتم که این تصویر در دل خود از آب و الماس کدر و کثیف میشود.
که در بیرون در مانده است کامشب بوستان پیرا
به جوش لاله و گل رخنه دیوار می گیرد؟
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن شبهای بهاری است که در آن منظرهای زیبا از گلها و لالهها در باغستان وجود دارد. فردی که از این زیباییها بهرهمند نمیشود و در بیرون مانده، حسرت دیدن این شکوفایی و سرسبزی را میخورد. طبیعت به قدری زیبا و پرجنب و جوش است که حتی دیوارها نیز در اثر این زیبایی تحت تأثیر قرار میگیرند و در ذهن انسان پرسشهایی را ایجاد میکنند.
فریب عقل خوردم، دامن مستی رها کردم
ندانستم که اینجا محتسب هشیار می گیرد
هوش مصنوعی: در دام عقل افتادم و به خاطر آن از مستی دست کشیدم، اما نمیدانستم که در این مکان، نگهبان بیداری وجود دارد که مرا به دام میاندازد.
درخت بی ثمر بارست بر دل، سرو اگر باشد
جهان را زود دل از مردم بیکار می گیرد
هوش مصنوعی: درخت بی ثمر برای دل مانند باری سنگین است، اما سرو اگر باشد، به سرعت دل انسان را از مردم بیکاره دور میکند.
به آه و ناله گفتم دل تهی سازم، ندانستم
که عشق اول زبان زین لشکر خونخوار می گیرد
هوش مصنوعی: به زاری و ناله گفتم که دلم را خالی کنم، اما نمیدانستم که عشق در ابتدا نیرویی از این لشکر وحشتناک به من میدهد.
اگرچه شبنم این بوستانم در عزیزیها
غبار خاطر من رخنه دیوار می گیرد
هوش مصنوعی: هرچند که من به عنوان شبنم این باغ برای شما ارزشمند هستم، اما غم و یادهای تلخ من مانند غباری در دیوار خاطراتم نفوذ میکند.
رگ خوابی که می داند کمند عیش بیدردش
دل بیدار عاشق رشته زنار می گیرد
هوش مصنوعی: رگی که خواب را می شناسد، به خوبی میفهمد که برای لذت بردن از زندگی نیازی به درد نیست. دل عاشق، با احساس بیداری و عشق، به آرامی به دنیای شادی و حرمت وارد میشود.
پذیرای نصیحت نیست دل اهل تنعم را
چو کاغذ چرب باشد نقش را دشوار می گیرد
هوش مصنوعی: دل کسانی که در رفاه و ناز زندگی میکنند، گوش شنوایی برای نصیحت ندارد؛ مثل کاغذ چرب که نقاشی روی آن به سختی انجام میشود.
خیانتهای پنهان می کشد آخر به رسوایی
که دزد خانگی را شحنه در بازار می گیرد
هوش مصنوعی: خیانتهای پنهان در نهایت به افشاگری و رسوایی میانجامند، به گونهای که در نهایت، دزدی که در خانه را به سرقت میبرد، توسط مأموران در بازار شناسایی و دستگیر میشود.
زجوش لاله پروا نیست سیل نوبهاران را
کجا خون دامن آن سرو خوش رفتار می گیرد؟
هوش مصنوعی: از جوانهزنی گل لاله در بهار نگران نیست، چون نمیداند که سیل بهاری کجا دامن آن سرو خوشرفتار را به خون آغشته خواهد کرد.
چه آتش بود عشق افکند در خرمن مرا صائب؟
که جوش مغز هر دم از سرم دستار می گیرد
هوش مصنوعی: عشق چه آتشی در دل من روشن کرده است، صائب؟ که هر لحظه فکر و ذهنم به شدت درگیر این احساس میشود.