غزل شمارهٔ ۲۹۷۴
زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گیرد؟
مگر جا در حریم او سپند از بهر من گیرد
زخط شد صفحه رخسارجانان مصحف ناطق
سلیمان مور را مهر خموشی از دهن گیرد
جگرگاه بدخشان داغها دارد زرشک او
کجا رنگ از سهیل باده آن سیب ذقن گیرد؟
نگردد زلف از دیدار مانع موشکافان را
که از شام غریبان دوربین فیض وطن گیرد
خطا باشد به آن خط نسبت مشک ختن کردن
که یوسف زان غبار خط عبیر پیرهن گیرد
بود نعلش در آتش هر که چشمی هست در راهش
زلیخا نیست ممکن ره به بوی پیرهن گیرد
چنان در پله افتادگی ثابت قدم گشتم
که بندد بر زمین نقش آن که خواهد دست من گیرد
دم سرد خزان را حلقه بیرون در سازد
گلستانی که رنگ از شعله آواز من گیرد
کسی را می رسد لاف زبردستی درین میدان
که تیغ از دست کوه بیستون چون کوهکن گیرد
چه حرف است این که از آیینه طوطی می شود گویا؟
که آن آیینه رو بر طوطیان راه سخن گیرد
من از تردامنی صائب به این خوش می کنم دل را
که گردد سبز خار خشک اگر دامان من گیرد
غزل شمارهٔ ۲۹۷۳: دل عاشق چه لذت از بهشت جاودان گیرد؟غزل شمارهٔ ۲۹۷۵: حدیث تلخ را جاهل شراب ناب می گیرد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گیرد؟
مگر جا در حریم او سپند از بهر من گیرد
هوش مصنوعی: از دلسوزان کسی را ندارم که در میان جمع بتواند جایی برای من پیدا کند. مگر اینکه او که سپند و پاک است، به خاطر من در حریم خود جایی فراهم کند.
زخط شد صفحه رخسارجانان مصحف ناطق
سلیمان مور را مهر خموشی از دهن گیرد
هوش مصنوعی: چهرههای زیبای انسانها به گونهای است که گویی کتابی با کلامی گویا دارند. زبان مور به واسطه سکوت و عدم سخنگوییاش، صحیفهای پر از داستانها و رازها را در دل خود نگه میدارد.
جگرگاه بدخشان داغها دارد زرشک او
کجا رنگ از سهیل باده آن سیب ذقن گیرد؟
هوش مصنوعی: بدخشان، منطقهای که داغها و زخمهای بسیاری را در دل دارد، زرشکی دارد که به شدت زیبا و باارزش است. حالا ببینید که آیا آن سیب گردنکلفت که رنگش به رنگ سهیل است، میتواند از این زرشک رنگ بگیرد؟
نگردد زلف از دیدار مانع موشکافان را
که از شام غریبان دوربین فیض وطن گیرد
هوش مصنوعی: زلفی که در برابر نگاه دقیق و کنجکاوان قرار دارد، به دور از حقایق و گزندها باقی نمیماند و از غم دوری از وطن، به دوربینها و ناظرین توجه میکند.
خطا باشد به آن خط نسبت مشک ختن کردن
که یوسف زان غبار خط عبیر پیرهن گیرد
هوش مصنوعی: اگر کسی به اشتباه بگوید که عطر مشک را به خطی که یوسف از آن غبار دارد، نسبت دهد، در واقع دچار اشتباه شده است. زیرا زیبایی و عطر یوسف به خاطر آن غبار نیست، بلکه خود او منبع زیبایی و عطر است.
بود نعلش در آتش هر که چشمی هست در راهش
زلیخا نیست ممکن ره به بوی پیرهن گیرد
هوش مصنوعی: اگر کسی در جستجوی معشوق خود باشد، مانند زلیخا که عاشق یوسف بود، میتواند نشانهها و بوها را دنبال کند. این شخص میتواند به راحتی مسیر را پیدا کند، چرا که در دلش عشق و شوق وجود دارد و هر چیزی را به یاد معشوق خود میسازد.
چنان در پله افتادگی ثابت قدم گشتم
که بندد بر زمین نقش آن که خواهد دست من گیرد
هوش مصنوعی: به قدری در مشکلات و سختیها استقامت و پافشاری کردم که مانند نقشی در زمین باقی ماندم؛ حتی اگر کسی بخواهد به من کمک کند، نمیتواند دستم را بگیرد.
دم سرد خزان را حلقه بیرون در سازد
گلستانی که رنگ از شعله آواز من گیرد
هوش مصنوعی: در هوای سرد پاییز، باغی که به رنگهای زیبا زینت داده شده، میتواند تحت تأثیر صدای من روشن و زنده شود.
کسی را می رسد لاف زبردستی درین میدان
که تیغ از دست کوه بیستون چون کوهکن گیرد
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی اشاره میشود که در زمینهای خاص، خود را بسیار قوی و کارآمد نشان میدهد. این فرد به قدری مهارت دارد که میتواند از یک عمل دشوار و سنگین، مانند بریدن کوهی، به آسانی برآید و آن را به خوبی انجام دهد.
چه حرف است این که از آیینه طوطی می شود گویا؟
که آن آیینه رو بر طوطیان راه سخن گیرد
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم اشاره دارد که چرا باید سخنان طوطی از آیینه شنیده شود؟ چرا که آیینه فقط بازتابی از آنچه که طوطی میگوید را نشان میدهد و به این ترتیب، در واقع، خود طوطی است که سخن میگوید، نه آیینه. این به نوعی به این نکته اشاره دارد که گاهی ممکن است ما آنچه را که از دیگران میشنویم صرفاً به خاطر بازتاب دیگران در نظر بگیریم و نه خود آن افراد.
من از تردامنی صائب به این خوش می کنم دل را
که گردد سبز خار خشک اگر دامان من گیرد
هوش مصنوعی: من از ناپایداری و تردیدهایم خوشنودم، زیرا اگر گلی خشک و خاردار، دامن مرا بگیرد، میتواند دل مرا خوشحال کند و دوباره زنده شود.