غزل شمارهٔ ۲۸
خارِ ناسازست بویِ گل به پیراهن ترا
چون زنم گستاخ دستِ عجز در دامن ترا؟
پرتو خورشید را آیینه رسوا میکند
چون نهان از دیدهها سازد دلِ روشن ترا؟
بس که سیراب است دامانت ز خونِ عاشقان
جویِ خون گردد، زنم گر دست در دامن ترا
آهِ مظلومان چه سازد با تو ای بیدادگر؟
کز دلِ سخت است در زیر قبا جوشن ترا
بس که شد محوِ تنِ سیمینت ای یوسف لقا
برنیاید از گریبان بوی پیراهن ترا
برنمیآید کسی با دورباشِ ناز تو
پرتو خورشید برمیگردد از روزن ترا
بر فقیران بستهای راهِ سؤال از سرکشی
بسته برگردد دهانِ مور از خرمن ترا
زلف را دستِ نگارین میکند بوسیدنش
بس که خونِ بیگناهان است بر گردن ترا
برقِ عالمسوز را تسخیر کردن مشکل است
چون شود صائب به افسون مانع از رفتن ترا؟
غزل شمارهٔ ۲۷: میکند گلگل نگه رخسارِ خندانِ تراغزل شمارهٔ ۲۹: خوابِ ناز از حسنِ روزافزون نشد سنگین ترا
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خارِ ناسازست بویِ گل به پیراهن ترا
چون زنم گستاخ دستِ عجز در دامن ترا؟
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساساتی میپردازد که از ناپسند بودن یا ناسازگاری یک چیز در کنار چیز دیگری ناشی میشود. شاعر به وضوح میگوید که خار (نشانهای از زشتی یا ناپسندی) نمیتواند بوی خوش گل را که به لباس تو (سمبل زیبایی و لطافت) میچسبد، تحمل کند. او در ادامه به سختی و درماندگی خود در برابر وضعیت نامناسب اشاره میکند، و این احساس را به نوعی درخواست و التماس تعبیر میکند. به طور کلی، این کلمات نشاندهنده تضادی عمیق بین زیبایی و زشتی، توانایی و ناتوانی است.
پرتو خورشید را آیینه رسوا میکند
چون نهان از دیدهها سازد دلِ روشن ترا؟
هوش مصنوعی: نور خورشید در آینه خودش را فاش میکند؛ پس چگونه ممکن است دل روشن تو زمانی که چیزی در پنهان داریم، از نگاهها دور بماند؟
بس که سیراب است دامانت ز خونِ عاشقان
جویِ خون گردد، زنم گر دست در دامن ترا
هوش مصنوعی: دامنت به قدری از اشک و خون عاشقان سیراب است که اگر دست در دامنت بزنم، جوی خونی به راه میافتد.
آهِ مظلومان چه سازد با تو ای بیدادگر؟
کز دلِ سخت است در زیر قبا جوشن ترا
هوش مصنوعی: آه و ناله مظلومان چه تأثیری بر تو دارد، ای ظالم؟ چرا که زیر لباسات زرهای از دلهای سنگی نهفته است.
بس که شد محوِ تنِ سیمینت ای یوسف لقا
برنیاید از گریبان بوی پیراهن ترا
هوش مصنوعی: به قدری captivated و جذاب شدهام که از زیبایی ظاهری تو، ای یوسف دیدار، به قدری غرق شدهام که دیگر بوی پیراهن تو از دلم بیرون نمیآید.
برنمیآید کسی با دورباشِ ناز تو
پرتو خورشید برمیگردد از روزن ترا
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند با دوری ناز و لطافت تو، مانند پرتو خورشید از روزنه تو برگردد و بازتابی داشته باشد.
بر فقیران بستهای راهِ سؤال از سرکشی
بسته برگردد دهانِ مور از خرمن ترا
هوش مصنوعی: فقرایی که از تو کمک خواستهاند، به خاطر خودخواهیات نمیتوانند از تو چیزی بخواهند. مانند این است که دهان مور از دستان تو دور باشد، درحالیکه آنها نیاز دارند.
زلف را دستِ نگارین میکند بوسیدنش
بس که خونِ بیگناهان است بر گردن ترا
هوش مصنوعی: بوسیدن زلف معشوقه، آنقدر دلانگیز و زیباست که انگار دست به هنر و زیبایی زده است. اما این کار به خاطر بیگناهی افرادی که قربانی عشق و خیانت شدهاند، سنگینی خاصی دارد و احساس گناه را بر دوش میآورد.
برقِ عالمسوز را تسخیر کردن مشکل است
چون شود صائب به افسون مانع از رفتن ترا؟
هوش مصنوعی: کنترل و تسخیر قدرت و زیبایی خیرهکننده و ماندگار کار آسانی نیست. حالا تصور کن که با یک جادو یا فریب بتوانی از رفتن و دور شدن کسی جلوگیری کنی، آیا این ممکن است؟