گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۳۱

عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود
وقت آن کس خوش که شغل عشق را پیدا نمود
حسن شوخ از پرده پوشی می شود بی پرده تر
دختر رز خویش را در چادر مینا نمود
سر بسر چشم غزالان چشم قربانی شده است
محمل لیلی مگر جولان درین صحرا نمود؟
حسن بالادست را مشاطه ای چون عشق نیست
تنگی آغوش قمری سرو را رعنا نمود
مهربان شد آسمان از چرب نرمیهای من
نخل مومین ریشه محکم در دل خارا نمود
خاک نیلی می شود از سایه دیوانه ام
بس که سنگ کودکان در پیکر من جا نمود
برده است از کار دستم را جدایی، ورنه من
می توانستم شکایت نامه ها انشا نمود
آشنا سوزست برق گوهر نایاب عشق
برنیاید هر که غواصی درین دریا نمود
از سبک مغزی است سودای اقامت در جهان
کوه نتوانست پا قایم درین صحرا نمود
تازه شد از سوده الماس داغ کهنه ام
این جواهر سرمه صائب چشم من بینا نمود

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق فارغبالم از اندیشه دنیا نمود
وقت آن کس خوش که شغل عشق را پیدا نمود
هوش مصنوعی: عشق باعث شد که دل من از فکرهای دنیوی آزاد شود، زمان خوشی آن کسی است که به شغل و مسیر عشق رسیده است.
حسن شوخ از پرده پوشی می شود بی پرده تر
دختر رز خویش را در چادر مینا نمود
هوش مصنوعی: زیبایی و شجاعت حسن که در پشت پرده پنهان بود، هر لحظه بیشتر نمایان می‌شود. دخترش که نماد نرمی و لطافت است، در چادر مینا به نمایش گذاشته می‌شود.
سر بسر چشم غزالان چشم قربانی شده است
محمل لیلی مگر جولان درین صحرا نمود؟
هوش مصنوعی: چشم‌های غزالان به طور کامل به چشم قربانی تبدیل شده‌اند، آیا لیلی در این بیابان جولان می‌دهد؟
حسن بالادست را مشاطه ای چون عشق نیست
تنگی آغوش قمری سرو را رعنا نمود
هوش مصنوعی: حسن و زیبایی بالادست به مانند مشاطه‌ای نیست که در عشق وجود دارد، زیرا عشق به اندازه‌ای عمیق است که مانند آغوشی تنگ به دور محبوب می‌پیچد، مانند قمر که سرو را به زیبایی و لطافت در بر می‌گیرد.
مهربان شد آسمان از چرب نرمیهای من
نخل مومین ریشه محکم در دل خارا نمود
هوش مصنوعی: آسمان با لطافت‌های دلنشین من مهربان شده و به خاطر این محبت، در دل سنگ سخت، نخل مؤمنی ریشه‌دار و استوار پیدا کرده است.
خاک نیلی می شود از سایه دیوانه ام
بس که سنگ کودکان در پیکر من جا نمود
هوش مصنوعی: زمین به رنگ نیلی در می‌آید از سایه دیوانگی من، به اندازه‌ای که سنگ‌های بازی بچه‌ها در وجود من جا گرفته‌اند.
برده است از کار دستم را جدایی، ورنه من
می توانستم شکایت نامه ها انشا نمود
هوش مصنوعی: سختی‌های زندگی باعث شده‌اند که نتوانم از مشکلات و نارضایتی‌هایم بنویسم، در غیر این صورت می‌توانستم شکایت‌هایم را به خوبی بیان کنم.
آشنا سوزست برق گوهر نایاب عشق
برنیاید هر که غواصی درین دریا نمود
هوش مصنوعی: عشق همچون گوهر نایابی است که فقط آشنایان به راز آن قادر به درک و استفاده از آن هستند. هر کس نتواند به عمق احساسات و تجربیات این عشق نفوذ کند، به آن نمی‌رسد.
از سبک مغزی است سودای اقامت در جهان
کوه نتوانست پا قایم درین صحرا نمود
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از نادانی و بی‌فکری، آرزوی ماندن در دنیا را دارد و نمی‌تواند در این دنیای بی‌ثبات و بی‌وجود، در جایی ثابت و پایدار بماند.
تازه شد از سوده الماس داغ کهنه ام
این جواهر سرمه صائب چشم من بینا نمود
هوش مصنوعی: از درد و رنج قدیمی‌ام، اکنون گوهری تازه و درخشان به وجود آمده است که چشم من را باز کرده و بینا کرده است.