غزل شمارهٔ ۲۶۴۷
چون رخ از می بر فروزی آب گلشن می رود
چون شوی سرگرم، تاب نخل ایمن می رود
دانه تا در خاک پنهان است رزق برق نیست
سر به دنبالش گذارد چون به خرمن می رود
نیست آسان غم برون بردن ز دل احباب را
بر سر خاری چه خون از چشم سوزن می رود
رنگ رخسار چمن در فکر بال افشاندن است
آب ده چشمی که فصل سیر گلشن می رود
یک طرف با خاکسار خویش افتادن چرا؟
پرتو مه تنگ در آغوش روزن می رود
ماه می خواهد که گردد چهره با رخسار او
کرم شب تابی به جنگ شمع ایمن می رود
حال صائب دور ازان مژگان چه می پرسی که چیست
با دل مجروح بر مژگان سوزن می رود
غزل شمارهٔ ۲۶۴۶: از نظر یک دم که آن شکل و شمایل میرودغزل شمارهٔ ۲۶۴۸: در چمن چون حرف آن بالای موزون میرود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون رخ از می بر فروزی آب گلشن می رود
چون شوی سرگرم، تاب نخل ایمن می رود
هوش مصنوعی: وقتی چهرهات را از شراب بیرون میآوری، بوی گلستان به مشام میرسد. وقتی مشغول شوی، تاب و نشاط نخل در امان میماند.
دانه تا در خاک پنهان است رزق برق نیست
سر به دنبالش گذارد چون به خرمن می رود
هوش مصنوعی: تا زمانی که دانه در خاک پنهان است، روزی به آن نمیرسد و کسی به دنبال آن نمیرود، اما وقتی محصول برداشت میشود، همه به سراغ آن میآیند.
نیست آسان غم برون بردن ز دل احباب را
بر سر خاری چه خون از چشم سوزن می رود
هوش مصنوعی: خارج کردن غم از دل بسیار دشوار است، و همواره اینگونه است که حتی کوچکترین زخم نیز میتواند باعث اشکریزش شود.
رنگ رخسار چمن در فکر بال افشاندن است
آب ده چشمی که فصل سیر گلشن می رود
هوش مصنوعی: چهرهی چمن به رنگی میزند که به فکر پرواز بالهاست و همچنان چشمی را به خود جلب میکند که فصل سرسبز باغ به پایان میرسد.
یک طرف با خاکسار خویش افتادن چرا؟
پرتو مه تنگ در آغوش روزن می رود
هوش مصنوعی: چرا باید به خاکسار خود بیفتیم؟ نور ماه به سختی از روزنهای به داخل میآید.
ماه می خواهد که گردد چهره با رخسار او
کرم شب تابی به جنگ شمع ایمن می رود
هوش مصنوعی: ماه آرزو دارد که چهرهاش با زیبایی او درخشان شود، در حالی که کرم شبتاب آسیبپذیر به جنگ شمع میرود.
حال صائب دور ازان مژگان چه می پرسی که چیست
با دل مجروح بر مژگان سوزن می رود
هوش مصنوعی: از حال صائب دور از آن مژگان چه میپرسی؟ دل مجروح او به مژگانش سوزن میزند.

صائب